گفتمان هاي استراتژيك قرآن كريم ( تفسير موضوعي الميزان )

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، سيدمهدي، 1316 -

عنوان و نام پديدآور : گفتمان هاي استراتژيك قرآن كريم ( تفسير موضوعي الميزان )/ به اهتمام مهدي امين؛ با نظارت محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم: بيان جوان: آستان قدس رضوي، شركت به نشر 1389.

مشخصات ظاهري : 302ص.

فروست : تفسير موضوعي الميزان؛ [ج.] 56.

شابك : 978-964-5640-86-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسير القرآن" تاليف محمدحسين طباطبايي است.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : گفتمان روايي -- جنبه هاي قرآني

شناسه افزوده : بيستوني محمد، 1337 -

شناسه افزوده : طباطبائي محمدحسين 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

شناسه افزوده : تفسير موضوعي الميزان؛ [ج.] 56.

رده بندي كنگره : BP98 /‮الف 83ت7 56.ج 1389

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 2068669

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تأييديه آية اللّه محمد يزدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه••• 5

تأييديه آية اللّه مرتض__ى مقتدائ_ى مديري__ت ح__وزه علمي__ه ق__م••• 6

تأييديه آية اللّه سيدعلى اصغر دستغي__ب نماين_ده خبرگان رهبرى••• 7

مق__دم__ه ن_اش____ر••• 8

مق_دم__ه م__ؤل___ف••• 12

فصل اول

1- الميزان ج: 1، ص: 236.

(347)

تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن••• 17

در خلقت انسان••• 17

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خدا با ملائكه••• 17

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

روز الست! گفتمان خدا با ذريه بشر••• 28

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خداى سبحان با ابليس••• 34

اولين فريب شيطان و نتايج آن!••• 45

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روز معين••• 49

فصل دوم

(348)

تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن••• 57

در سرنوشت نهايى انسان ها••• 57

گفتمان هاى اصحاب اعراف••• 57

گفتمان هاى اهل بهشت••• 60

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

گفتمان هاى اهل جهنم••• 66

پوچى وعده هاى شيطان، گفتمان سياهى لشكر كفر با رؤساى خود••• 72

گفتمانى

در برزخ و دوزخ••• 77

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف••• 88

(349)

فصل سوم

درس هائى از گفتمان پيامبران با خدا••• 101

مقدمه••• 101

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب••• 103

ادب اسماعيل، تسليم به فرمان الهى!••• 103

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ادب يعقوب، من از رحمت خدا مأيوس نيستم!••• 106

ادب يوسف، رجحان زندان بر تسليم شهوت زنان••• 110

ادب سليمان، درخواست توفيق عمل صالح و شكر نعمت••• 113

(350)

فصل چهارم

تفسير و تحليل گفتمان نوح با خدا••• 117

فرزند تو از اهل تو نيست!••• 117

فصل پنجم

تفسير و تحليل گفتمان ابراهيم با خدا••• 135

درخواست ابراهيم عليه السلام براى ديدن زنده كردن مردگان••• 135

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فصل ششم

تفسير و تحليل گفتمان هاى موسى با خدا••• 161

(351)

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور••• 161

درخواست رؤيت خدا! گفتمان خدا با موسى در ميقات••• 179

فصل هفتم

تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن••• 185

درباره مريم و عيسى و يحيى••• 185

گفتمان مادر مريم با خدا••• 185

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا••• 194

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ايجاد آمادگى براى تولد عيسى عليه السلام ••• 205

(352)

بشارت تولد مسيح، عيسى پسر مريم!••• 209

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام ••• 211

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او••• 219

فصل هشتم

تفسير و تحليل گفتمان ايوب با خدا••• 237

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى••• 237

فصل نهم

تفسير و تحليل گفتمان يونس عليه السلام با خدا••• 247

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

(353)

دعائى از بطن ماهى!••• 247

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده••• 252

فصل دهم

گفتمان هاى خدا با رسول اللّه صلى الله عليه و آله ••• 261

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت!••• 261

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ••• 261

«قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ••• 262

قُ_لِ الْحَمْ_دُ!••• 263

قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْما!••• 264

فه__رس_ت مط_ال_ب

(354)

موض_وع صفح_ه

وَ قُلْ

رَبِّ اَعُوذُ بِكَ••• 264

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش••• 265

معرفه هاى رسول اللّه گفتمانى بين خدا و رسول و امت••• 272

آن چه از پروردگارت به تو نازل شده حق است!••• 275

به يقين تو از مرسلينى! تأكيدى بر رسالت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ••• 278

گوشزد وظايف رسول! دلدارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ••• 281

چه خلق عظيم دارى! اى محمد!••• 284

تا هرجا كه راضى شدى شفاعت كن امت را!••• 288

درود خدا و ملائكه او بر پيامبر••• 293

(355)

مَنْ تَسَلّى بِالْكُتُبِ لَم تَفُتْهُ سَلْوَةٌ

هرك__س با كتاب آرام__ش يابد، آرامش او فوت نمى شود (به آرامش واقع__ى و پاي_دار مى رسد)

امام على عليه السلام

(356)

دُرَرُالْكَلِم صفحه 252

(3

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

(6)

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت

(7)

ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن، فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان با قرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام

است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

(8)

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه

(9)

ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(10)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيبنماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(11)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى از

همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات الهى برخ__وردار باشن_د.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى»

(12)

كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تفاسي_ر گرافيكى و... بخش__ى از خروجى ه__اى منتش__ر شده در همي__ن راست__ا مى باش__د.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به

مقدمه ناشر (13)

دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل استفاده

كاربردى است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به

(14) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در سوره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى دهد، تحليل و مقايسه مى كند و براى درك پيام آيه به شيوه تدبّرى و اجتهادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده ها موضوع روز، روى آورده و به طورعمي_ق مورد بحث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه،

مقدمه ناشر (15)

نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه

ق__در و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

(16) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (17)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

(18)

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از

لح__اظ زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

مقدمه مؤلف (19)

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دينمان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

(20) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است

اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

مقدمه مؤلف (21)

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خوانن__ده مى تواند براى پى گي__رى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظ__ور مستن__د هر مطل__ب با ذكر شماره مجل__د و شماره صفح_ه مربوط__ه و آيه م__ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

(22) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از

جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

مقدمه مؤلف (23)

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(24) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

فصل اول:تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن در خلقت انسان

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خدا با ملائكه

«وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ...!»

(25)

«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من مى خواهم در زمين جانشينى بيافرينم گفتند: در آن جا مخلوقى پديد مى آورى كه تباهى كنند و خون ها بريزند؟

با اين كه ما تو را به پاكى مى ستائيم و تقديس مى گوئيم؟ گفت: من چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد!»

«و خدا همه نام ها را به آدم بياموخت پس از آن همه آنان را به فرشتگان عرضه كرد و گفت اگر راست مى گوئيد مرا از نام اين ها خبر دهيد؟»

«گفتند تو را تنزيه مى كنيم ما دانشى جز آن چه تو به ما آموخته اى نداريم كه داناى فرزانه تنها توئى!»

«گفت: اى آدم! فرشتگان را از نام ايشان آگاه كن و چون از نام آن ها آگاهشان

(26) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كرد گفت مگر به شما نگفتم كه من نهفته هاى آسمان و زمين را مى دانم، آن چه را كه شما آشكار كرده ايد و آن چه را پنهان داشتيد مى دانم!» (30 تا 33 / بقره)

پاسخى كه در اين آيات از ملائكه حكايت شده،

اشعار بر اين معنا دارد، كه ملائكه از كلام خداى تعالى كه فرمود: مى خواهم در زمين خليفه بگذارم، چنين فهميده اند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خونريزى در زمين مى شود، چون مى دانسته اند كه موجود زمينى به خاطر اين كه مادى است، بايد مركب از قوائى غضبى و شهوى باشد و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است و مزاحمات در آن بسيار مى شود، مركباتش در معرض انحلال و انتظام هايش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع مى شود، لاجرم زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمى شود و بقاء در

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (27)

آن به حد كمال نمى رسد، جز با زندگى دسته جمعى، معلوم است كه اين نحوه زندگى بالاخره به فساد و خونريزى منجر مى شود.

در حالى كه مقام خلافت همان طور كه از نام آن پيداست، تمام نمى شود مگر به اين كه خليفه نمايشگر مستخلف باشد و تمامى شئون وجودى و آثار و احكام و تدابير او را حكايت كند، البته آن شئون و آثار و احكام و تدابيرى كه به خاطر تأمين آن ها خليفه و جانشين براى خود معين كرده است.

خداى سبحان كه مستخلف اين خليفه است، در وجودش مسماى به اسماء حسنى و متصف به صفات عليائى از صفات جمال و جلال است و در ذاتش منزه از هر نقصى و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است (جلت عظمته!)

خليفه اى كه در زمين نشو و نما كند، با آن آثارى كه گفتيم زندگى زمينى دارد، لايق

(28) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مقام خلافت نيست، با هستى آميخته با آن همه نقص و عيبش نمى تواند

آئينه هستى منزه از هر عيب و نقص و وجود مقدس از هر عدم خدائى گردد، به قول معروف: «تراب كجا و رب الارباب كجا؟»

اين سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده كه نسبت به آن جاهل بوده اند، خواسته اند اشكالى را كه در مسأله خلافت يك موجود زمينى به ذهنشان رسيده حل كنند، نه اين كه در كار خداى تعالى اعتراض و چون و چرا كرده باشند به دليل اين اعترافى كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرده، كه دنبال سؤال خود گفته اند: «اِنَّكَ اَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ: تنها داناى على الاطلاق و حكيم على الاطلاق توئى!» (32 / بقره) اين جمله مى فهماند كه فرشتگان مفاد جمله را مسلم مى دانسته اند.

پس خلاصه كلام آنان به اين معنا برگشت مى كند كه: خليفه قرار دادن تنها به اين

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (29)

منظور است كه آن خليفه و جانشين با تسبيح و حمد و تقديس زبانى و وجوديش، نمايانگر خدا باشد ولى زندگى زمينى اجازه چنين نمايشى به او نمى دهد، بلكه برعكس او را به سوى فساد و شر مى كشاند.

از سوى ديگر، وقتى غرض از خليفه نشاندن در زمين، تسبيح و تقديس به آن معنا كه گفتيم حكايت كننده و نمايشگر صفات خدائى تو باشد، از تسبيح و حمد و تقديس خود ما حاصل است، پس خليفه هاى تو مائيم و يا پس ما را خليفه خودت كن، خليفه شدن اين موجود زمينى چه فايده اى براى تو دارد؟

خداى تعالى در رد اين سخن ملائكه فرمود: «...اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها...!» (30 / بقره)

زمينه و سياق كلام به دو نكته اشاره دارد، اول اين كه منظور

از خلافت نام برده

(30) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

جانشينى خدا در زمين بوده است. خلافت نام برده اختصاصى به شخص آدم عليه السلام ندارد، بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشتركند، آن وقت معناى تعليم اسماء، اين مى شود كه: خداى تعالى اين علم را در انسان ها به وديعه سپرده، به طورى كه آثار آن وديعه، به تدريج و به طور دائم، از اين نوع موجود سر بزند، هروقت به طريق آن بيفتد و هدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوه به فعل درآورد!

نكته دوم اين است كه خداى سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد ملائكه، مسأله فساد در زمين و خونريزى در آن را، از خليفه زمينى نفى نكرد و نفرمود: كه نه، خليفه اى كه من در زمين مى گذارم خونريزى نخواهند كرد و فساد نخواهند انگيخت و نيز دعوى ملائكه را مبنى بر اين كه ما تسبيح و تقديس تو مى كنيم، انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعوى خود تقرير و تصديق كرد. در عرض مطلب ديگرى عنوان نمود و آن اين بود كه در اين ميان

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (31)

مصلحتى هست كه ملائكه قادر بر ايفاء آن نيستند و نمى توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن هست، آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش مى دهد و اسرارى را تحمل مى كند كه در وسع و طاقت ملائكه نيست!

اين مصلحت بسيار ارزنده و بزرگ است، به طورى كه مفسده فساد و سفك دماء را جبران مى كند، ابتداء در پاسخ ملائكه فرموده: «من مى دانم آن چه را كه شما نمى دانيد!» و در نوبت دوم، به جاى آن جواب،

اين طور جواب مى دهد: كه: «آيا به شما نگفتم من غيب آسمان ها و زمين را بهتر مى دانم؟» مراد از غيب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائكه اصلاً اطلاعى نداشتند از اين كه در اين ميان آسمانى هست، كه آنان علم بدان ندارند، ملائكه اين را نمى دانستند، نه اين كه از وجود اسماء اطلاع داشته و از علم آدم به آن ها بى اطلاع بوده اند، وگرنه جا نداشت خداى تعالى از ايشان از اسماء بپرسد و اين خود روشن است، كه سؤال نام برده به خاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بى خبر بوده اند.

(32) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

وگرنه حق مقام، اين بود كه به اين مقدار اكتفاء كند، كه به آدم بفرمايد: «ملائكه را از اسماء آنان خبر بده!» تا متوجه شوند كه آدم علم به آن ها را دارد، نه اين كه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست؟ پس اين سياق به ما مى فهماند كه: ملائكه ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده و اذعان كردند به اين كه آدم اين شايستگى را ندارد و چون لازمه اين مقام آن است كه خليفه اسماء را بداند، خداى تعالى از ملائكه از اسماء پرسيد و آن ها اظهار بى اطلاعى كردند و چون از آدم پرسيد و جواب داد به اين وسيله لياقت آدم براى حيازت اين مقام و عدم لياقت فرشتگان ثابت گرديد.

نكته ديگر كه در اين جا هست اين است كه، خداى سبحان دنباله سؤال خود، اين

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (33)

جمله را اضافه فرمود: «اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ: اگر راستگو هستيد؟» (23 / بقره) و اين جمله اشعار دارد بر اين كه ادعاى ملائكه ادعاى صحيحى نبوده، چون

چيزى را ادعا كرده اند كه لازمه اش داشتن علم است.

«وَ عَلَّمَ ادَمَ الاَْسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ...» (31 / بقره) اين جمله اشعار دارد بر اين كه اسماء نام برده و يا مسماهاى آن ها موجوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده غيب قرار داشته اند و به همين جهت علم به آن ها غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آن كه آدم به ملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند و در داشتن آن علم با او مساوى باشند!

معلوم مى شود آن چه آدم از خدا گرفت و آن علمى كه خدا به وى آموخت، غير آن

(34) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم به اسماء بود، كه فراگرفتن آن براى آدم ممكن بود و براى ملائكه ممكن نبود و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدائى شد، به خاطر همين علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائكه هم مانند او باخبر شدند، ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم: «سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا: منزهى تو، ما جز آن چه تو تعليممان داده اى چيزى نمى دانيم!» (32 / بقره)

پس از آن چه گذشت روشن شد، كه علم به اسماء آن مسميات، بايد طورى بوده باشد كه از حقايق و اعيان وجودهاى آن ها كشف كند، نه صرف نام ها، كه اهل هر زبانى براى هر چيزى مى گذارند، پس معلوم شد كه

آن مسميات و ناميده ها كه براى آدم معلوم شد، حقايقى و موجوداتى خارجى بوده اند، نه چون مفاهيم كه ظرف وجودشان تنها

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (35)

ذهن است و نيز موجوداتى بوده اند كه در پس پرده غيب، يعنى غيب آسمان ها و زمين نهان بوده اند و عالم شدن به آن موجودات غيبى، يعنى آن طورى كه هستند، از يك سو تنها براى موجود زمينى ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانى و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهيه دخالت داشته است.

اسماء نام برده امورى بوده اند كه از همه آسمان ها و زمين غايب بوده و به كلى از محيط كون و وجود بيرون بوده اند.

پس حاصل كلام اين شد كه: اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد، موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غيب محجوب بودند و خداوند با خير و بركت آن ها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالم نازل كرد و هرچه كه در آسمان ها و زمين هست از نور و بهاى آن ها مشتق شده است و آن

(36) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

موجودات با اين كه بسيار و متعددند، در عين حال تعدد عددى ندارند، اين طور نيستند كه اشخاص آن ها با هم متفاوت باشند، بلكه كثرت و تعدد آن ها از باب مرتبه و درجه است و نزول اسم از ناحيه آن ها نيز به اين نحو نزول است: «وَ اِنْ مِنْ شَىْ ءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ: هيچ چيز نيست مگر آن كه نزد ما خزينه هاى آن هست و ما از آن خزينه ها نازل نمى كنيم، مگر به اندازه معلوم!» (21 / حجر)

«وَ اَعْلَمُ

ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ...!» (33 / بقره) قيد «كُنْتم» به اين معنا اشعار دارد كه: در اين ميان در خصوص آدم و خلافت او، اسرارى مكتوم و پنهان بوده است. ممكن است اين معنا را از آيه بعدى هم، كه مى فرمايد: «...فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ، اَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ!» (34 / بقره) استفاده كرد، چون از اين جمله برمى آيد كه ابليس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم و سجده ملائكه، كافر بوده، چون فرموده:

قراردادن جانشين خدا در زمين، گفتمان خداباملائكه (37)

كانَ مِنَ الْكافِرينَ: از كافرين بود!» و سجده نكردنش و مخالفت ظاهريش، ناشى از مخالفتى بوده كه در باطن، مكتوم داشته بود. (1)

روز الست! گفتمان خدا با ذريه بشر

«وَ اِذْ أَخَ__ذَ رَبُّ__كَ مِنْ بَن__ىآ ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلىآ اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غفِلينَ...!»

«و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هايشان نژادشان را بياورد و آن ها را

1- الميزان ج: 1، ص: 176.

(38) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

بر خودشان شاهد گرفت كه:

_ مگر من پروردگار شما نيستم؟

_ گفتند: چرا، شهادت مى دهيم!

تا روز رستاخيز نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم!»

«يا نگوييد كه فقط پدران ما از پيش شرك آورده اند و ما فرزندانى از پى آن ها بوده ايم، آيا ما را به سزاى اعمالى كه بيهوده كاران كرده اند هلاك مى كنى؟»

«بدين سان اين آيه هارا شرح مى دهيم شايدبه خدا بازگردند!» (172تا174/اعراف)

اين آيات مسأله پيمان گرفتن از بنى نوع بشر بر ربوبيت پروردگار را ذكر مى كند و خ__ود از دقيق ترين آيات قرآن__ى از حيث معنا و از زيباتري__ن آيات از نظر نظم و

روز الست! گفتمان خدا با

ذريه بشر (39)

اسلوب است.

اخذ چيزى از چيزى ديگر مستلزم اين است كه اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و اين جدايى و استقلال به حسب اختلاف عناياتى كه متعلق اخذ مى شود.

در آيه موردبحث خداى تعالى بعد از جمله «وَ اِذْ أَخَ__ذَ رَبُّ__كَ مِنْ بَن__ىآ ادَمَ...،» كه تنها جدايى مأخوذ را از مأخوذ منه مى رساند جمله «مِنْ ظُهُورِهِمْ» را اضافه كرد تا دلالت كند بر نوع جدايى آن دو و اين كه اين جدايى و اين اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، به طورى كه چيزى از صورت مابقى ماده ناقص نشده و نيز استقلال و تماميت خود را از دست نداده و پس از اخذ آن مقدار مأخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عيارى از نوع مأخوذ منه كرده، فرزند را پشت پدر و مادر گرفته و آن را _ كه تاكنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده _ موجودى مستقل و انسانى تمام عيار گردانيده و از

(40) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

پشت اين فرزند نيز فرزند ديگر اخذ كرده و هم چنين تا آن جا كه اخذ تمام شود و هر جزئى از هر موجودى كه بايد جدا گردد و افراد و انسان ها موجود گشته و منتشر شوند و هريك از ديگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود، تا سود و زيانش عايد خودش گردد.

اين آن مفادى است كه از جمله «وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىآ ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...،» استفاده مى شود.

جمله «وَ اَشْهَدَهُمْ عَلىآ اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ!» از يك فعل ديگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر

از پدران خبر مى دهد و آن فعل خدا اين است كه هر فردى را گواه خودش گرفت. اشهاد بر هر چيز حاضر كردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقيقت آن است تا گواه، حقيقت آن چيز را از نزديك و به حس خود درك نموده و در موقع به

روز الست! گفتمان خدا با ذريه بشر (41)

شهادت به آن چه كه ديده شهادت دهد و اشهاد كسى بر خود آن كس نشان دادن حقيقت او است به خود او تا پس از درك حقيقت خود و تحمل آن در موقعى كه از او سؤال مى شود شهادت دهد.

و از آن جايى كه نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غير خود ارتباط و تعلق دارد و ممكن است انسان نسبت به پاره اى از آن ها استشهاد شود و نسبت به پاره اى ديگر نشود، از اين رو اضافه كرد: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ...؟» تا بدين وسيله مورد استشهاد را معلوم كرده باشد و بفهماند آن امرى كه براى آن، ذريه بشر را استشهاد كرده ايم ربوبيت پروردگار ايشان است تا در موقع پرستش به ربوبيت خداى سبحان شهادت دهند.

احتياج آدمى به پروردگارى كه مالك و مدبر است جزو حقيقت و ذات انسان است و فقر به چنين پروردگارى در ذات او نوشته شده و ضعف بر پيشانيش مكتوب گشته است. اين معنا بر هيچ انسانى كه كمترين درك و شعور انسانى را داشته باشد پوشيده نيست، عالم و جاهل، صغير و كبير و شريف و وضيع همه در اين درك مساويند.

(42) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

آرى، انسان در هر منزلى از منازل انسانيت قرار داشته باشد از ناحيه

ذات خود اين احساس را مى كند كه براى پروردگارى است كه مالك او و مدبر امور او است و چطور ممكن است اين احساس را نداشته باشد با اين كه احتياج ذاتيش را درك مى كند؟ و چگونه تصور دارد كه شعور او حاجت را درك بكند وليكن آن كسى را كه احتياجش به او است درك نكند؟ پس اين كه فرمود: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ...!» بيان آن چيزى است كه بايد به آن شهادت داد. جمله «بَلى شَهِدْنا...!» اعتراف انسان ها است به اين كه اين مطلب را ما شاهد بوديم و چنين شهادتى از ما واقع شد!

آيه «وَ اِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىآ ادَمَ...!» دلالت دارد بر اين كه تمامى افراد بشر مورد اين

روز الست! گفتمان خدا با ذريه بشر (43)

استشهاد واقع شده و يكايك ايشان به ربوبيت پروردگار اعتراف نموده اند.

پس آن چه كه از دو آيه موردبحث به دست آمد اين شدكه خداى سبحان نسل بشر را از يكديگر متمايز كرده و بعضى (فرزندان) را از بعض ديگر (پدران) اخذ نموده آن گاه همه آنان را بر خودشان گواه و از همه بر ربوبيت خود پيمان گرفته، پس هيچ فردى از سلسله پدران و فرزندان از اين اشهاد و از اين ميثاق غافل نمانده تا آن كه بتوانند همه ايشان به غفلت و يا فرزندان به شرك و عصيان پدران احتجاج كنند و خود را تبرئه نمايند. (1)

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خداى سبحان با ابليس

1- الميزان ج: 8، ص: 399.

(44) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلاآئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ...!»

«شما را خلق كرديم آن گاه نقش بنديتان نموديم، سپس به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه

از سجده كنندگان نبود!»

«خداوند فرمود چه چيز مانع تو شد كه وقتى به تو فرمان دادم سجده نكردى؟ گفت من از او بهترينم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل خلق كرده اى!»

«فرمود: از آسمان فرود شو كه در اين جا بزرگى و نخوت كردن حق تو نيست! برون شو كه تو از حقيرانى!»

«گفت: مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت ده!»

«فرمود: مهلت خواهى داشت!»

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (45)

«شيطان گفت كه چون تو مرا گمراه كردى من نيز بندگانت را از راه راست گمراه مى گردانم!»

«آن گاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان مى تازم و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت!»

«گفت از آسمان بيرون شو! مذموم و مطرود! هركه از آن ها از تو پيروى كند جهنم را از همه شما لبريز مى كنم!» (11 تا 18 / اعراف)

خطاب در جمله «وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ...!» خطاب به عموم آدميان است، براى بيان دو حقيقت: حقيقت اول اين كه سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده است. حقيقت دوم اين كه خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بنى نوع بشر بوده است.

(46) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«...فَسَجَدُوآا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ،» خداى تعالى خبر مى دهد از سجده كردن تمامى فرشتگان مگر ابليس. از ظاهر آيه استفاده مى شود كه ابليس با ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته، او و همه فرشتگان در مقامى قرار داشتند كه مى توان آن را مقام قدس ناميد و امر به سجده هم متوجه اين مقام بوده نه به يك يك

افرادى كه در اين مقام قرار داشته اند.

معلوم مى شود ابليس قبل از تمردش فرقى با ملائكه نداشته و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده است. ملائكه به آن چه مقام و منزلتشان اقتضا مى كرده باقى ماندند و خضوع بندگى را از دست ندادند وليكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد و با اين تمردش زندگانيى را اختيار كرد كه جز خروج از كرامت الهى و اطاعت بندگى چيز ديگرى نبود.

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (47)

اين آيه راجع به امور تشريعى و قانونى نيست. امرى كه در آن است و هم چنين امتثال و تمردى كه در آن ذكر شده مقصود از همه آن ها امور تكوينى است. اگر مى گويد كه ابليس تمرد كرد، مقصود اين است كه وى در برابر حقيقت انسانيت خاضع نشد!

چيزى كه هست مادامى كه آدم خلق نشده بود و خداوند ملائكه و ابليس را امر به سجود بر وى نكرده بود ابليس و ملائكه هر دو در يك رتبه بوده بدون امتياز از هم هر دو در مقام قرب بودند. پس از آن كه آدم آفريده شد اين دو فريق از هم جدا شده، يكى راه سعادت و ديگرى راه شقاوت را پيش گرفت.

«قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ...!» (12 / اعراف) مراد اين است كه: اى ابليس! چه چيزى باعث شد كه سجده نكنى؟ چه چيزى تو را خواند و يا وادار كرد به اين كه سجده نكنى و مانع از آن شد؟

(48) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«...قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (12 / اعراف) اين آيه

جوابى را كه ابليس داده حكايت مى كند و اين جواب اولين نافرمانى ابليس است.

در اين جواب خداى تعالى براى اولين بار معصيت شد چون برگشت تمامى معصيت ها به دعواى انانيت (خودخواهى) و منازعه با كبرياى خداى سبحان است، در حالى كه كبريا ردايى است كه بر اندام كسى جز او شايسته نيست و هيچ مخلوقى را نمى رسد كه در مقابل انانيت الهى و آن وجودى كه جميع روى ها در برابرش خاضع و گردن همه گردن فرازان در پيشگاه مقدسش خميده و هر صوتى در برابر عظمتش در سينه حبس شده و هر چيزى برايش ذليل و مسخر است، براى خود انانيت قائل شده به ذات خود تكيه زده و من بگويد.

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (49)

حتى اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد: بهترى من، مرا از سجده بر او بازداشت بلكه با كمال جرأت و جسارت گفت: من از او بهترم تا بدين وسيله هم انانيت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غيرقابل زوال ادعا كند، علاوه، به طور رساترى تكبر كرده باشد.

از همين جا معلوم مى شود كه در حقيقت اين ملعون به خداى تعالى تكبر ورزيده نه به آدم.

ملائكه مأمور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شيطان بگويد: گل از آتش پست تر است، بلكه مأمور شدند سجده كنند بر آب و گلى كه روح خدا در آن دميده شده بود و معل__وم است كه چنين آب و گل__ى داراى جميع مراتب شرافت و مورد عنايت كامل ربوبى است.

(50) گفتمان هاى استراتژيك

قرآن كريم

پس وجوب امتثال اوامر او از اين جهت است كه امر، امر او است، نه از اين جهت كه در امتثال امرش مصلحت و يا جهتى از جهات خير هست تا مسأله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خير باشد.

خداى تعالى آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت، شرافت و منزلتى داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند و اگر ابليس سر برتافت به خاطر ضديتى بود كه جوهر ذاتش با سعادت انسانى داشت، لذا هرجا كه با انسانى برخورد كرده و مى كند درصدد تباهى سعادت وى برمى آيد و به محضى كه با او تماس پيدا مى كند گمراهش مى سازد.

«قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَمايَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ!» (13/اعراف)

خداى تعالى فرمود: به جرم اين كه هنگامى كه ترا امر كردم سجده نكردى بايد از

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (51)

مقامت فرود آيى، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبرى بود و تو نمى بايستى در چنين مقامى تكبر كنى، پس برون شو كه تو از خوارشدگانى!

«قالَ اَنْظِرْنى آ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ. قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ!» ابليس از خداى تعالى مهلت مى خواهد و خداوند هم به وى مهلت مى دهد.

خداوند در جاى ديگر نيز اين معنا را ذكر كرده و فرموده:

قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ. قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَ_رينَ. اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ!» (36 تا 38 / حجر) از اين آيه برمى آيد كه ابليس به طور مطلق از خدا مهلت خواسته وليكن خداوند او را تا زمانى معين مهلت داده است.

«قالَ فَبِمآ اَغْوَيْتَنى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ،»

ابليس گفت: من بر

سر راه راست تو كه آنان را به درگاهت مى رساند و منتهى به

(52) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سعادت آنان مى گردد مى نشينم و مراقب آنان هستم، هركه را در اين راه ببينم آن قدر وسوسه مى كنم تا از راه تو خارج نمايم!

«آن گاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان مى تازم و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت!»

مى گويد: ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره مى كنم تا از راهت بدر برم! چون راه خدا امرى است معنوى ناگزير مقصود از جهات چهارگانه نيز جهات معنوى خواهد بود نه جهات حسى.

مقصود از «مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ،» (9 / يس) جلو رويشان حوادثى است كه در زندگى براى آدمى پيش مى آيد، حوادثى كه خوشايند و مطابق آمال و آرزوهاى او يا ناگوار و مايه كدورت عيش او است، چون ابليس در هر دو حال كار خود را مى كند.

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (53)

و مراد از «وَ مِنْ خَلْفِهِمْ،» (9 / يس) اولاد و اعقاب او است، چون انسان نسبت به آينده اولادش نيز آمال و آرزوها دارد و درباره آن ها از پاره اى مكاره مى انديشد. انسان هرچه از حلال و حرام دارد همه را براى اولاد خود مى خواهد و تا بتواند آتيه آنان را تأمين نمايد و چه بسا خود را در اين راه به هلاكت مى اندازد.

مقصود از سمت راست كه سمت مبارك و نيرومند آدمى است سعادت و دين او است و آمدن شيطان از دست راست به اين معنا است كه وى آدمى را از راه ديندارى بى دين مى كند و او را در

بعضى از امور دينى وادار به افراط نموده به چيزهايى كه خداوند از آدمى نخواسته تكليف مى كند. اين همان ضلالتى است كه خداوند آن را اتباع خطوات الشيطان نام نهاده است.

منظور از سمت چپ بى دينى است، به اين معنا كه فحشا و منكرات را در نظر آدمى

(54) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

جلوه داده وى را به ارتكاب معاصى و آلودگى به گناهان و پيروى هواى نفس و شهوات وادار مى سازد.

«وَ لا تَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ!» (17 / اعراف) شاكرين _ كسانيند كه هميشه شكر نعمت هاى خدا كارشان است. اگر ابليس شاكرين و مخلَصين را از اغواء و اضلال خود استثنا كرده بيهوده و يا از راه ترحم بر آنان نبوده و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلكه از اين باب است كه دسترسى به آنان نداشته و زورش به آنان نمى رسيده است.

گرچه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناى بشر را ذكر نكرده وليكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست و آن دو حقيقت يكى اين است كه سبب اضلالش هم ضلالتى است كه در نفس خود او جايگزين شده و مانند آتش كه به هر چيز برخورد از حرارت خود در آن اثر مى گذارد او نيز هركسى را كه بخواهد گمراه كند با او تماس

دشمن تكوينى براى انسان، گفتمان خدا با ابليس (55)

حاصل مى كند و به همين وسيله از گمراهى خود چيزى در نفس او باقى مى گذارد.

ديگر اين كه آن چيزى كه ابليس خود را به آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفكر حيوان__ى او است كه مربوط به تص__ور اشياء و تصدي__ق به سزاوار و غيرسزاوار آن ها

است.

«ق__الَ اخْرُجْ مِنْها مَذْءوُم__ا مَدْحُورا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ اَجْمَعينَ!» (18 / اعراف)

از آن جايى كه مورد گفتار ابليس و تهديدش به انتقام تنها بنى آدم بود و قسم خورد كه غرض خلقت آنان را كه همان شكر است در آنان نقض نموده و از بين مى برد و آنان را به جاى شكر وادار به كفران مى سازد، خداى تعالى در جوابش پيروانش را هم با او شريك ساخته و فرمود: جهنم را از شما يعنى از تو و بعضى از پيروانت پر مى كنم. در

(56) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اين جمله خداى تعالى از در منت و رحمت جميع پيروان ابليس را ذكر نفرمود، بلكه فرمود: از شما و اين خود اشعار به تبعيض دارد. (1)

اولين فريب شيطان و نتايج آن!

«وَ يآادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ...!»

«و اى آدم! تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد و از هرجا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك مشويد كه از ستمگران مى شويد!»

1- الميزان ج: 8، ص: 21.

اولين فريب شيطان و نتايج آن! (57)

«شيطان وسوسه شان كرد تا عورت هايشان را كه پنهان بود بر آنان نمودار كند و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از بيم اين كه دو فرشته شويد و يا جاويد گرديد!»

«و براى ايشان سوگند خورد كه من خيرخواه شمايم!»

«پس با همين فريب سقوطشان داد و چون از آن درخت خوردند عورت هايشان در نظرشان نمودار شد و بنا كردند از برگ هاى بهشت به خودشان مى چسبانيدند و پروردگارشان به ايشان بانگ زد: مگر من از اين درخت

منع تان نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است!»

«گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحممان نكنى از زيانكاران خواهيم بود!»

(58) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«خدا گفت از بهشت فرود آييد كه برخى با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا هنگام معينى جايگاه شما است!»

«خدا گفت در آن جا زندگى مى كنيد و در آن جا مى ميريد و از آن جا بيرون آورده مى شويد!» (19 تا 25 / اعراف)

«وَ يآادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ...!» اين آيه آدم عليه السلام را مخاطب قرار داده سپس همسرش را عطف بر او نموده و تصرف در همه انواع خوراكى ها را بر آنان مباح گردانيده مگر آن درختى را كه استثنا كرده است.

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ...،» (20 / اعراف) وسوسه در لغت به معناى دعوت كردن به امرى است به آهستگى و پنهانى و «سوآت» به معناى عضوى است كه آدمى از برهنه

اولين فريب شيطان و نتايج آن! (59)

كردن و اظهار آن شرم مى دارد.

جمله «ما نَهيكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ...!» (20 / اعراف) معنايش اين است كه: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد مگر از اين جهت كه مبادا فرشته شويد و يا از خالدين گرديد.

«وَ قاسَمَهُما اِنّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ،» (21 / اعراف) ابليس با قسم هاى شديد و اكيد به آن دو گفت كه من خيرخواه شمايم و نمى خواهم شما را فريب دهم.

«فَدَلّيهُما بِغُرُورٍ...،» (22 / اعراف) غرور به معناى اظهار خيرخواهى و نهان داشتن سوء قصدى است كه در دل دارد.

«ق__الا رَبَّنا ظَلَمْن__آ اَنْفُسَن__ا وَ اِنْ

لَمْ تَغْفِ__رْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ!» (23 / اعراف). اين حرف از آدم و حوا نهايت تضرع و التماس آن دو را مى رساند، لذا

(60) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

هيچ چيزى درخواست نكردند و تنها احتياجشان را به مغفرت و رحمت ذكر كرده و گفتند: اگر رحم نكنى به طور دائم و به تمام معنا زيانكار خواهيم شد!

«قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...!» (24 / اعراف) اين خطاب هم خطاب به آدم و همسر او است و هم خطاب به ابليس است.

دشمنى بعضى از بنى نوع بشر با بعضى ديگر به خاطر اختلافى است كه در طبيعت هاى آنان است و اين فضايى است از خداى تعالى، فضاى ديگرش هم اين است كه فرموده: «وَ لَكُمْ فِى الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلى حينٍ!» (36 / بقره) يعنى تا چندى كه به زندگى دنيوى زنده هستيد جايتان در زمين است. از ظاهر سياق برمى آيد كه اين خطاب هم خطاب به هر سه است.

«قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ!» (25 / اعراف) اين نيز فضاى ديگرى است كه بشر را تا روز قيامت خاك نشين كرده است.

اولين فريب شيطان و نتايج آن! (61)

و بعيدنيست كه خطاب در اين جمله مختص به آدم و همسرش و فرزندانشان باشد. (1)

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روز معين

«وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ... قالَ يا اِبْليسُ مالَكَ اَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ...؟»

«و چون پروردگارت به ملائكه گفت: مى خواهم بشرى از گلى خشكيده از لايه اى

1- الميزان ج: 8، ص: 40.

(62) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سياه خلق كنم،»

«پس چون كار او را به پايان رسانيدم و از روح خود در او

دميدم بايد كه برايش به سجده افتيد!»

«ملائكه همگى و تماميشان سجده كردند،»

«مگر ابليس از اين كه با سجده كنندگان باشد امتناع ورزيد.»

«پروردگ_ارت به او گف_ت: اى ابلي__س چه غرض__ى در نظر گرفت__ى كه از ساجدين نباشى؟»

«گفت من چنين كسى نبوده ام كه براى بشرى كه تو آن را از گلى خشكيده از لايه اى سياه آفريدى سجده كنم!»

«پروردگارت گفت: پس بيرون شو كه تو از رانده شدگانى!»

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روزمعين (63)

«و بر تو است لعنت تا روز جزا!»

«گفت: پروردگارا پس مرا تا روزى كه خلايق مبعوث مى شوند مهلت بده!»

«پروردگارت گفت تو از مهلت داده شدگانى!»

«تا روز وقت معلوم!»

«گفت: پروردگارا به خاطر اين كه اغوايم كردى هر آينه در زمين زينت مى دهم در نظر آنان و هر آينه همگيشان را اغواء مى كنم!»

«مگر بندگان مخلصت را!»

«گفت: همين است راه مستقيم كه من قضاءاش را رانده ام!»

«به درستى كه تو بر بندگان من تسلط ندارى، مگر آن هائى كه خودشان رام تو گردند!»

(64) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«و به درستى جهنم وعده گاه همه آنان است!» (28 تا 43 / حجر)

«فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ. وَ اِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ اِلى يَوْمِ الدّينِ: پروردگارت گفت: پس بي__رون شو كه تو از رانده شدگان__ى! و بر تو اس__ت لعنت ت__ا روز ج__زا!» (34 و 35 / حجر)

اين رجم باعث شد ابليس از ميان ملائكه و از آسمان يا از مقام و منزلت الهى، يا از مقام قرب كه مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود.

گفت: حالا كه مرا تا قيامت لعنت كردى، تا قيامت هم عمرم بده و وقتى درخواستش مستجاب شد آن چه كه در دل

پنهان كرده بود اظهار داشته گفت: هر آينه همگى آنان را گمراه مى كنم!

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روزمعين (65)

«قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَ_رينَ. اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ!» (37 و 38 / حجر) اين جمله جواب خداى تعالى به ابليس است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم رد قسمتى ديگر آن است. اجابت است نسبت به اصل عمر دادن و رد است نسبت به قيدى كه او به كلام خود زد و آن اين كه اين مهلت تا قيامت باشد و لذا فرمود مهلت مى دهم اما تا روزى معلوم، نه تا قيامت!

معلوم مى شود خداى تعالى دريغ ورزيده از اين كه او را تا قيامت مهلت دهد و تا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است. حال مى پردازيم به اين كه وقت معلوم به چه معنا است و براى چه كسى معلوم است؟

دليل عقلى و نقلى قائم است بر اين كه بشر به سوى سعادت سير نموده و اين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهايى يافته، به خير

(66) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و صلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى شود و بساط كفر و فسوق برچيده مى گردد و زندگى نيكو گشته مرض هاى درونى و وساوس قلبى از ميان مى رود!

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِالذِّكْرِ اَنَ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ: و به راستى در زبور، پس از تورات نوشته ايم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى برند!» (105 / انبياء)

«قالَ رَبِّ بِما اَغْوَيْتَنى لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ. اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ!» (39 و

40 / حجر) گفت: پروردگارا من اغواء كردنت را سبب قرار مى دهم براى اين كه فساد را در نظر بشر جلوه دهم و بدين وسيله اغواى خودم را در دل آن ها هم بيندازم.

از اين كه ابليس اغواى خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد كرد، نه جوابش

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روزمعين (67)

داد مى فهميم كه مقصود از آن غوايت، قضيه سرپيچى از سجده بر آدم نبوده براى اين كه هيچ رابطه اى ميان سرپيچى او و معصيت انسان نيست، تا آن سبب اين شود و ابليس با سرپيچى خودش وسيله معصيت بشر را فراهم كند.

بلكه مقصود از اين اغواء آن غوايتى است كه از خطاب خدايى استشمام نمود و فهميد كه لعنت مطلقه خدا كه همان دورى از رحمت او و گمراهى از طريق سعادت است، براى هميشه درباره اش مسلم شده، البته اين استقرار لعنت گزافى و بيهوده نبوده، بلكه اثر آن اغوايى است كه خودش براى خود پسنديد، پس اضلال خداى تعالى درباره او اضلال ابتدائى نيست، بلكه اضلال مجازاتى است.

اين جاست كه معناى سببيت اغواى شيطان براى غوايت مردم درست درمى آيد، يعنى به خاطر اين كه او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و اين دورى

(68) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

به خاطر لزوم و هميشگى لعنت خدا لازمه او گشته، لذا هروقت كه با وسوسه ها و تسويلات خود به درون دلى رخنه كند و نزديك شود همين نزديكى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او!

و اين كه مى گوييم: او مردم را اغواء مى كند، معنايش اين است كه اثر غوايت خود

را در آن دل مى اندازد.

و اين كه ابليس گفت: «لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ!» منظورش اين است كه باطل را _ و يا به طورى كه بعضى گفته اند گناهان را _ در نظر بشر زينت مى دهم و مقصود از زينت دادن براى آنان در زمين اين است كه آدميان را در زندگى زمينيشان كه همان زندگى دنيا باشد فريب مى دهم.

«اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ!» ابليس در اين جمله طايفه متقين را از اغواى خود

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روزمعين (69)

استثناء نموده و آن ها عبارتند از مخلَصين. از سياق كلام برمى آيد كه مقصود از اين طايفه كسانى اند كه خود را براى خدا خالص كرده باشند و معلوم است كه جز خدا كسى خالصشان نكرده پس مخلص اند.

«قالَ هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُسْتَقيمٌ...!» (41 / حجر) ظاهر كلام به طورى كه از سياق برمى آيد اين است كه جمله موردبحث كنايه باشد از اين كه همه امور به دست خداست، حتى شيطان هم در اين فضولى هايش بى نياز از خدا نيست، هم چنان كه اگر دريا به دريانورد بگويد راه تو بر پشت من است به او فهمانده كه چاره اى جز اين ندارد كه خود را مجهز به وسائل عبور از دريا بنمايد.

و حاصل مطلب اين است كه آدم و فرزندانش همگيشان بندگان خدايند و چنان نيست كه ابليس پنداشته بود كه تنها مخلصين بنده او هستند و چون بنده خدا هستند به

(70) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

شيطان تسلطى بر ايشان نداده تا هرچه مى خواهد _ كه همان اغواى ايشان است _ مستقلاً انجام دهد و گمراهشان كند، بلكه همه افراد بشر بندگان اويند و او مالك و مدبر همه است،

چيزى كه هست شيطان را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى او دارند و سرنوشت خود را به دست او سپرده اند مسلط فرموده، اين هايند كه ابليس بر آنان حكم فرمايى دارد. (1)

1- الميزان ج: 12، ص: 220.

گفتمانى در رجم شيطان، مهلت دادن او تا روزمعين (71)

فصل دوم :تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن در سرنوشت نهايى انسان ها

گفتمان هاى اصحاب اعراف

«وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الاَْعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا اَصْحابَ الْجَنَّةِ اَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ...!»

(72)

«ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى است و بر بالاى آن مردمى هستند كه همه خلائق را به سيما و رخسارشان مى شناسند و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما، اينان به بهشت درنيامده اند اما طمع آن را دارند!»

«و چون ديدگانشان به سوى اهل جهنم بگردد گويند پروردگارا ما را قرين گروه ستمگران مكن!»

«اصحاب اعراف مردمى را كه به سيمايشان مى شناسند ندا دهند و گويند جماعت شما و آن تكبرى كه مى كرديد كارى براى شما نساخت!»

«آيا همين ها بودند كه شما قسم مى خورديد كه رحمت خدا به آنان نمى رسد؟ شما (تحقيرشدگان در دنيا) به بهشت وارد شويد كه نه بيمى داريد و نه غمگين مى شويد!»

گفتمان هاى اصحاب اعراف (73)

«و اهل جهنم اهل بهشت را ندا زنند كه از آن آب يا از آن چيزها كه خدا روزيتان ك__رده براى ما بريزي__د! گويند: خداون__د آن را بر كاف__ران حرام كرده است!» (46 تا 50 / اعراف)

از سياق آيات استفاده مى شود كه اين مناديان همان رجال اعراف هستند. سلام رجال اعراف به اهل بهشت قبل از ورود ايشان به بهشت است. اصحاب جنت در حالى كه هنوز به بهشت داخل نشده اند و اشتياق دارند هرچه زودتر

برسند، ندا مى شوند. جمله «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ!» (47 / اعراف) از دعاى اصحاب جنت حكايت مى كند.

اين كه رجال را توصيف كرد به اين كه اصحاب اعراف آن ها را به سيمايشان

(74) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مى شناسند دلالت دارد بر اين كه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنان واقف مى كند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مى نمايد.

آن ها دوزخيان را شماتت مى كنند به اين كه شما در دنيا از قبول حق استكبار مى كرديد و از جهت شيفتگى و مغرور بودن به دنيا، حق را ذليل و خوار مى پنداشتيد.

«اَهؤآُلاآءِ الَّذينَ اَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ...؟» (49 / اعراف) اسم اشاره «هؤلاء» اشاره است به اصحاب جنت و معنايش اين است كه اين ها همان كسانى هستند كه شما درباره شان به طور جزم مى گفتيد از اين راهى كه براى عبوديت اتخاذ كرده اند خيرى نمى بينند و خير ديدن همان رسيدن به رحمت خدا است.

جمله «...ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاآ اَنْتُمْ تَحْزَنُونَ!» (49 / اعراف) امرى است از طرف اصحاب اعراف به مؤمنين كه پس از تقرير حال آن ها به استفهام، امر مى كنند

گفتمان هاى اصحاب اعراف (75)

ايشان را تا داخل جنت شوند. (1)

گفتمان هاى اهل بهشت

«وَالَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ لانُكَلِّفُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها اوُلآئِكَ اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ...!»

«و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى كنيم، آنان اهل بهشتند و همان ها در بهشت جاودانند!»

«كينه اى كه در سينه هايشان بود برون كرديم، اينك در جايگاهشان جوى ها روان است، گويند: ستايش خدايى را كه ما را به اين نعمت هدايت كرد، كه اگر خداوند هدايتمان نكرده

بود راه نمى يافتيم، راستى پيامبران پروردگار ما به حق آمده بودند و ندايشان كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالى كه مى كرديد ميراث برده ايد!»

1- الميزان ج: 8، ص: 161.

(76) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«اهل بهشت به اهل جهنم بانگ زنند كه ما وعده پروردگار خويش را درست يافتيم آيا شما نيز وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى، پس اعلام كننده اى ميان آنان بانگ مى زند كه لعنت خدا بر ستمگران باد!»

«همان كسانى كه سد راه خدا شده آن را منحرف مى خواهند و خود هم به آخرت كافرند!» (42 تا 45 / اعراف)

اولين نكته اى كه از گفتم__ان هاى اهل بهشت در اين آيات آمده جمله «وَ قالُوا

گفتمان هاى اهل بهشت (77)

الْحَمْدُلِلّهِ الَّذى هَدينا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا اَنْ هَدينَا اللّهُ لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ!» (43 / اعراف) است. خداى تعالى در اين آيه نسبت حمد را به اهل بهشت مى دهد چون آنان را خالص براى خود كرده، يعنى كارشان را به جايى رسانيده كه هيچ اعتقاد باطل و هم چنين هيچ عمل زشت و باطلى ندارند، تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند خدا را آن طور كه بايد و شايد توصيف و تحميد كنند. توصيف خداى تعالى امر مبتذلى نيست كه هركسى از عهده آن برآيد، هم چنان كه خود فرموده: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ. اِلاّ عِب_ادَ اللّ_هِ الْمُخْلَصينَ!» (159 و 160 / صافات)

اين كه گفتند: «...هَدينا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا اَنْ هَدينَا اللّهُ!» اشاره است به اين كه هدايت كار خداى تعالى است و انسان هيچ قدرت و اختيارى درباره آن ندارد.

«...وَ نُودُوآا اَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ اوُرِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!» (43 /

اعراف) در اين جا

(78) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

رفعت قدر و علوشان بهشت را مى رساند نه دورى آن را، زيرا از ظاهر سياق به طورى كه ديگران هم گفته اند چنين برمى آيد كه اين ندا وقتى به آنان مى شود كه خود در بهشت منزل گرفته اند و با اين حال اشاره براى افاده دورى مسافت نخواهد بود.

در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه چرا اين آيه بهشت را در مقابل اعمال صالحشان ارث آنان قرار داده؟ و حال آن كه معناى ارث تملك مال و يا هرچيز قابل انتفاعى است از كسى كه قبلاً او مالك بوده و با زوال، ملك او به ديگرى منتقل شده، مانند فرزند كه از پدر ارث مى برد يعنى پدر مى ميرد و مالى باقى مى گذارد و فرزند آن را ارث مى برد و يا انبياء كه از دنيا مى روند و علم را براى بازماندگان و ورثه خود يعنى علما به ارث باقى مى گذارند و يا مردم مى ميرند و زمين و آن چه را كه در آن است براى مالك اصليش خداى تعالى به ارث باقى مى گذارند. در همه اين موارد معناى انتقال از غير در كلمه ارث نهفته است.

گفتمان هاى اهل بهشت (79)

جواب اين سؤال اين است كه در آيه موردبحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد، براى اين كه خداى تعالى بهشت را آفريد تا تمامى بندگانش با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند در نتيجه بهشت به ارث مؤمنين درآمد، پس در حقيقت مؤمنين با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند.

«وَ نادىآ

اَصْحابُ الْجَنَّةِ اَصْحابَ النّارِ...!» (44 / اعراف) اين آيه شريفه كلامى را كه بهشتيان با دوزخيان دارند حكايت مى كند، كلام مزبور، هم اقرارگيرى از دوزخيان است و هم استهزايى است كه بهشتيان از دوزخيان مى كنند. اين نوع مسخره كردن لغو و باطل نيست تا صدورش از اهل بهشت معقول نباشد، چون سخريه وقتى باطل است

(80) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كه از آن هيچ غرض صحيحى منظور نباشد مانند استهزاى حق. اما اگر منظور معارضه به مثل و يا غرض حق ديگرى باشد البته لغو نخواهد بود.

«فَاَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ!» (44 / اعراف) اين جمله فرعى است كه بر تحقق اعتراف آن دو طايفه بر حقانيت وعده هاى خداى سبحان متفرع شده و مقصود از اذان اعلامى است كه به هر دو طايفه شده است.

منظور از «لعنت» راندن و دور كردن ستمكاران است از رحمت الهى!

«ظالمين» عبارتند از كفار و منكرين آخرت و معاندين حق كه همواره راه خدا را ناهموار و منحرف مى خواهند و ديگران را نيز از سلوك آن بازداشته منصرف مى سازند.

اين وصف شامل منكرين صانع و بى دينان هم مى شود، براى اين كه خداى سبحان

گفتمان هاى اهل بهشت (81)

در كتاب مجيدش مكرر فرموده كه دين او و راهى كه بندگان را به آن هدايت مى كند همان راه انسانيتى است كه فطرت خود انسان به آن دعوت مى كند و جز آن دين راهى نيست. پس راهى كه انسان در زندگى خود مى پيمايد همانا راه خدا و دين الهى است، ليكن اگر آن را مطابق آن چه فطرت به سوى آن دعوت مى كند و سعادتش نيز در آن است سلوك

كرد همان صراط مستقيم و اسلام است، كه راه راست و دين پسنديده خدا مى باشد و اگر آن را مطابق فطرت سلوك نكرد خواه در خلال آن ايمانى به خدا و عبادت معبودى باشد، مانند دين هاى باطل و خواه خضوع و عبادتى در آن نباشد، مانند ماديت، در هر حال همان راه خدا است كه كج گرفته شده و اسلامى است كه تحريف شده و نعمت خدا است كه كفران شده _ دقت فرماييد! (1)

1- الميزان ج: 8، ص: 145.

(82) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

گفتمان هاى اهل جهنم

«فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَ_رى عَلَى اللّهِ كَذِبا اَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ اوُلآئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّىآ اِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا اَيْنَ ماكُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلىآ اَنْفُسِهِمْ اَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ...!»

«كيست ستمگرتر از آن كس كه به دروغ بر خداى تعالى افتراء ببندد؟ و يا آيات او را تكذيب كند؟ نصيب مقررشان به ايشان مى رسد، تا آن كه فرستادگان ما به سويشان رفته بخواهند جانشان را بگيرند از ايشان مى پرسند: كجاست آن

گفتمان هاى اهل جهنم (83)

چيزهايى كه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند آن ها را نمى بينيم! با اين اعتراف عليه خود گواهى دهند كه كافر بوده اند!»

«خداى تعالى مى فرمايد: با گروه هايى از جن و انس كه پيش از شما درگذشته اند به جهنم وارد شويد! وقتى گروهى وارد شود گروه هم عقيده خويش را لعنت كند و چون همگى در آن جا مجتمع شوند پيروانشان درباره پيشروانشان گويند: پروردگارا اينان ما را به گمراهى كشيدند، عذاب ايشان را از جهنم دوچندان كن! گويد همه را عذاب دوچندان است وليكن شما نمى دانيد!»

«پيشروانشان به پيروان گويند: پس شما را

بر ما برترى نبوده اينك به سزاى اعمالى كه مى كرديد اين عذاب را تحمل كنيد!»

«كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده و نسبت به آن ها تكبر ورزيدند درهاى

(84) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

آسمان را به رويشان نگشايند و به بهشت وارد نشوند تا طناب كشتى به سوراخ سوزن داخل شود! آرى، بدكاران را اين چنين سزا مى دهيم!»

«براى ايشان از آتش بسترى و به جاى روپوش بر بالاى آنان پوشش هاى آتشينى است! آرى ستمگران را چنين كيفر مى دهيم!» (37 تا 41 / اعراف)

كسانى كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و يا با رد همه احكام دين و يا بعضى از آن آيات او را تكذيب نمودند، بهره شان از كتاب و آن چه كه از خير و شر در حقشان مقدر شده در خلال زندگى دنيويشان به آنان خواهد رسيد، تا آن كه اجل هايشان سرآمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و ياران اويند بر ايشان نازل شده جانشان را بستانند، آن وقت است كه از ايشان سؤال مى شود كجايند آن

گفتمان هاى اهل جهنم (85)

شركايى كه براى خداوند اتخاذ كرده آن ها را شفيع درگاه خدا مى دانستيد؟ در جواب مى گويند: ما نمى بينيم آن ها را، يعنى آن ها را آن اوصافى كه برايشان قائل بوديم نمى يابيم.

«قالَ ادْخُلُوا فى اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ!» اين خطاب از ناحيه خود پروردگار است، نه ملائكه كه واسطه هاى او در مسأله موت و غير آنند.

مخاطبين به اين خطاب به حسب سياق لفظ بعضى از كفارند كه قبل از ايشان امت هايى مانندشان از جن و انس بوده و درگذشته اند، ظاهر سياق چنين است وليكن

خطاب در معناى اين است كه فرموده باشد: داخل شويد در آن چه كه داخل شدند گذشتگان و آيندگان شما! اگر سياق را آن طور منتظم نمود، براى اين است كه زمينه را براى ذكر مشاجرات اهل دوزخ و اعتراضاتى كه هر تازه واردى به دوزخيان قبل از خود دارد فراهم نمايد.

(86) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كلمه «كُلَّما دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها...!» (38 / اعراف) اين يكى از مشاجرات دوزخيان است كه هركدام كه در آتش داخل مى شوند، كسانى را كه قبل از ايشان وارد شده اند لعنت مى كنند، يعنى مى گويند: از رحمت خدا و از هرچيز ديگرى دور باشى!

«...حَتّى آ اِذَا ادّارَكُوا فيها جَميعا!» كلمه «ادّارَكُوا» معنايش رسيدن به يكديگر است، يعنى تا آن كه همه در آتش جمع شوند. «وَ قالَتْ اوُليهُمْ لاُِخْريهُمْ...،» اولى و اخرى يا به حسب رتبه است و منظور از اولى رؤساى ضلالت و ائمه كفر است كه پيروان خود را در گمراهى كمك مى كنند و يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند.

در جمله «...قالَتْ اُخْريهُمْ لاِوُليهُمْ رَبَّنا هؤُلاآءِاَضَلُّونا...!» در حين مخاطبه و مشاجره

گفتمان هاى اهل جهنم (87)

با يكديگر، خداى تعالى را مخاطب قرار داده و به يكديگر نفرين كردند. طبقه بعدى نخست به قبلى ها گفتند شما از ما ظالم تريد، براى اين كه هم خودتان گمراه بوديد و هم ما را گمراه كرديد، لذا اميدواريم خداوند عذاب آتش شما را دو برابر كند _ آن گاه رو به درگاه خدا آورده و عرض كردند: پروردگارا اينان ما را گمراه ساختند، پس عذابشان را

دو چندان كن!

خداوند هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوى شما دو چندان است وليكن نمى فهميد!

آن گاه طبقه قبلى در جوابشان گفتند: شما از جهت خفيف بودن عذاب فضيلتى بر ما نداريد...!»

خداى تعالى فرمود: عذاب براى اولى و آخرى هر دو ضعف (دو برابر) است اما براى

(88) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اولى، به جهت اين كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند و اما براى شما، از اين جهت كه هم خودتان گمراه بوديد و هم در اين گمراهى به گمراه كردن آنان كمك كرديد و حرف هايشان را پذيرفته و دعوتشان را اجابت كرديد و با پيوستن به آنان باعث سياهى لشكرشان شديد ولكن نمى فهميد و نمى توانيد بفهميد، چون فهميدن مقدار عذاب فرع علم و ادراك است و عذاب خود شما، شما را چنان احاطه كرده كه نمى توانيد نسبت به مقدار عذاب آنان علم پيدا كنيد، تنها از دور مى بينيد كه آنان نيز در آتشند و لذا خيال مى كنيد كه عذاب آنان مثل عذاب شما است، آنان نيز همين خيال را مى كنند و حال آن كه چنين نيست، هم عذاب آنان ضعف (دو برابر) است و هم عذاب شما!

بايد دانست كه اين خطاب الهى خطابى است از در قهر، تا هر دو طايفه با شنيدن آن

گفتمان هاى اهل جهنم (89)

ذليل تر و معذب تر شوند، لذا بنا به حكايت قرآن طبقه قبلى پس از شنيدن جوابى كه خداوند به نفرين طبقه بعدى داد گفتند: كار شما بهتر از ما و عذابتان خفيف تر از عذاب ما نيست، بچشيد عذاب را به كيفر گناهانى كه در دنيا كرديد! (1)

پوچى وعده هاى شيطان، گفتمان سياهى لشكر كفر با رؤساى خود

«وَ بَرَزُوا

لِلّهِ جَميعا فَقالَ الضُّعَفؤُا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا اِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعا فَهَلْ اَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَىْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدينَا اللّهُ لَهَدَيْنكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا اَجَزِعْنا اَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ»

1- الميزان ج: 8، ص: 141.

(90) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَْمْرُ اِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُّكُمْ فَاَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىَّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظّلِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ»

«در روز قيامت همه براى خدا و در پيشگاه او ظاهر مى شوند در اين هنگام ضعفا به مستكبران مى گويند:

_ ما پيروان شما بوديم، آيا امروز چيزى از عذاب خدا را مى توانيد از ما دفع كنيد؟ آن ها مى گويند:

_ اگر خدا هدايتمان كرده بود ما نيز شما را هدايت كرده بوديم! اما حالا چه بيتابى

پوچى وعده هاى شيطان،... (91)

كنيم و چه صبر كنيم برايمان يكسان است و گريزگاهى نداريم!»

«و همين كه كار خاتمه پذيرد، شيطان مى گويد:

_ خدا به شما وعده درست داد و من نيز به شما وعده (باطل و نادرست) دادم و تخلف كردم! من بر شما تسلطى نداشتم جز اين كه دعوتتان كردم و شما اجابتم كرديد، مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد، من فريادرس شمانيستم و شما نيز فريادرس من نيستيد! من آن شركتى كه پيش از اين (در كار خدا) برايم قائل بوديد انكار كردم. به درستى ستمگران، عذابى دردناك دارند!» (21 و 22 / ابراهيم)

آيه اول تخاصم و بگومگوى كفار را در روز قيامت نقل مى كند. آن چه از سياق برمى آيد

مقصود از ضعفاء آن هايى هستند كه از بزرگان كفار تقليد و اطاعت مى كنند و

(92) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مقصود از مستكبرين همان اولياء و بزرگان كفرند، كه دسته اول آن ها را پيروى مى كردند و قدرت ظاهرى، وادارشان كرد از ايمان به خدا و آياتش استنكاف ورزند!

«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِىَ الاَْمْرُ...!» اين جمله، حكايت كلام شيطان است كه در روز قيامت به ظالمين مى گويد و كلام جامعى است از او زيرا در اين عبارت كوتاه، موقعيتى را كه با مردم داشت بيان نموده و رابطه خود و ايشان را در برابر تمام مردم خيلى پوست كنده روشن مى كند!

خداى تعالى هم وعده داده بود كه به زودى ايشان را به اختلافاتى كه مى كردند خبر مى دهد و به زودى در روز قيامت حق هر چيزى را از طرف همان هايى كه در دنيا حق را مى پوشاندند ظاهر مى گرداند، لذا ملائكه از شرك ايشان بيزارى مى جويند، شيطان هاى انسى و جنى هم ايشان را طرد مى كنند، بت ها و خدايان دروغين هم نسبت به شرك و

پوچى وعده هاى شيطان،... (93)

كفر ايشان بيزارى و كفر مى ورزند، پيشوايان ضلالت هم جوابشان را نمى دهند، خود مجرمين هم به گمراهى خود اعتراف مى كنند. اين معانى همه در آيات بسيارى از قرآن كريم آمده و چيزى از آن بر اهل دقت و تدبير پوشيده نيست.

تابعين شيطان در آن روز، وى را به باد ملامت مى گيرند، كه تو اين مصيبت ها را بر سر ما آوردى، حال بيا با ما شركت كن!

او هم در پاسخ مى گويد ميان من و شما رابطه اى نيست، ملامت شما، همه به خودتان برمى گردد، من نمى توانم با شما تماس

بگيرم و نزديك شما شوم، زيرا من از عذاب دردناكى كه براى ستمكاران آماده شده است مى ترسم! شما هم از آنان هستيد!

منظور عمده از اين آيه، فهماندن اين حقيقت است كه انسان خودش مسئول كارهاى خويش است! و نبايد اين كاسه را سر ديگرى بشكند! چون هيچ كس بر او مسلط نبوده است، پس هر وقت خواست كسى را ملامت كند، خودش را ملامت كند.

(94) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مسأله تابع بودن او و متبوع بودن شيطان امر موهومى بيش نيست و حقيقتى ندارد. به زودى در قيامت، آن جا كه شيطان از انسان بيزارى مى جويد و ملامتش را به خود او برمى گرداند، اين حقيقت روشن مى شود، همان طورى كه آيه قبلى هم اين معنا را نسبت به ضعفاء و مستكبرين بيان مى كرد، آن جا هم مى فرمود كه رابطه ميان اين دو طبقه موهوم بود نه حقيقى و رابطه موهومى با موهوم ديگر هم در روز قيامت كه روز انكشاف حقايق است، به هيچ دردى نمى خورد! (1)

1- الميزان ج: 12، ص: 61.

پوچى وعده هاى شيطان،... (95)

گفتمانى در برزخ و دوزخ

«حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَ__وْتُ ق_الَ رَبِّ ارْجِعُونِ،»

«لَعَلّ_ى اَعْمَ_لُ صالِحا فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ...!»

«تا آن گاه كه وقت مرگ هر يك شان فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گويد بارالها مرا به دنيا بازگردان،»

«تا شايد به تدارك گذشته عملى صالح به جاى آرم و به او خطاب شود كه هرگز نخواهد شد و اين كلمه (مرا بازگردان) را از حسرت همى گويد و از عقب آن ها عالم برزخ است تا روزى كه برانگيخته شوند!»

(96) گفتمان هاى استراتژيك

قرآن كريم

«پس آن گاه كه نفخه صور قيامت دميد ديگر نسبت و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر حال نپرسد،»

«پس در آن روز هر آن كه اعمالش وزين است آنان رستگارانند!»

«و هر آن كه اعمالش سبك وزن باشد آنان كسانى هستند كه نفس خويش را در زيان افكنده به دوزخ مخلد خواهند بود،»

«آتش دوزخ صورت هاى آن ها را مى سوزاند و در جهنم زشت منظر خواهند زيست،»

«و به آن ها خطاب شود: آيا آيات من بر شما تلاوت نشد؟ و شما از جهل تكذيب آيات ما نكرديد؟»

«آن كافران در جواب گويند بارالها به ما (رحم كن!) كه شقاوت بر ما غلبه كرد و

گفتمانى در برزخ و دوزخ (97)

كار ما به گمراهى كشيد!»

«پروردگارا ما را از جهنم نجات ده اگر ديگر بار عصيان تو كرديم همانا بسيار ستمكار خواهيم بود!»

«باز به آنان خطاب سخت شود اى سگان به دوزخ شويد و با من لب از سخن فرو بنديد!»

«زيرا شماييد كه چون طايفه اى از بندگان صالح من روى به من آورده و عرض مى كردند بارالها ما به تو ايمان آورديم تو از گناهان ما درگذر و در حق ما لطف و مهربانى فرما كه تو بهترين مهربانان هستى،»

«در آن وقت شما كافران آن بندگان خاص مرا تمسخر مى كرديد تا آن جا كه مرا به كلى فراموش كرده بر آن خداپرستان خنده استهزاء مى نموديد!»

(98) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«من هم امروز جزاى صبر بر آزار و سخريه شما را به بندگان پاك خود خواهم داد و آن ها امروز سعادتمند و رستگاران عالمند!»

«آن گاه خدا به كافران گويد كه مى دانيد شما چند سال در زمين درنگ كرديد؟»

«آن ها پاسخ دهند كه تمام زيست ما در زمين يا يك روز بود يا يك جزء از روز (اگر ما خطا گوييم) از فرشتگان حسابگر عمر خلق بازپرس!»

«خدا فرمايد شما اگر از حال خود آگاه بوديد مى دانستيد كه مدت عمرتان در دنيا بسيار اندك بود!»

«آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده ايم هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟!»

«زيرا خداى به حق، برتر از آن است كه عبث كند كه هيچ خدايى به جز همان

گفتمانى در برزخ و دوزخ (99)

پروردگار عرش كريم نخواهد بود!»

«و هركس غير خدا كسى را به الهيت خواند حساب كار او نزد خداست و البته كافران را فلاح و رستگارى نيست!»

«و تو اى رسول ما دعا كن و بگو بارالها بيامرز و ببخش كه تو بهترين بخشندگان عالم وجودى!» (99 تا 118 / مؤمنون)

اين آيات عذاب آخرتى را كه به مشركين وعده داده به طور مفصل بيان مى كند و آغاز آن را از روز مرگ تا قيامت و از قيامت تا ابديت معرفى مى كند و اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه زندگى دنيا كه ايشان را مغرور كرده و از آخرت بازداشته، بسيار ناچيز و اندك است (اگر بخواهند بفهمند،) و در آخر اين آيات كه آخر سوره است

(100) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سوره را با خطابى به رسول خدا صلى الله عليه و آله ختم مى كند و در آن خطاب به وى دستور مى دهد كه از او درخواست كند همان چيزى را كه خودش از بندگان مؤمن خود و رستگاران در آخرت حكايت كرده بود و آن اين بود كه گفتند: «...رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ

وَ اَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ: پروردگارا بيامرز و رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگان هستى!» (118 / مؤمنون)

«...ق_الَ رَبِّ ارْجِع_ُونِ!» (99 / مؤمنون) ظاهر خطاب در «برگردانيد مرا!» به ملائكه موكل بر مرگ است.

«لَعَلّ_ى اَعْمَ_لُ صالِحا فيما تَرَكْتُ! كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها...،» در اين جا وقتى عذاب خداى را مى بينند كه مشرف بر ايشان شده اظهار چنين اميدى مى كنند كه اگر برگردند عمل صالح كنند!

«اَعْمَ_لُ صالِحا فيما تَرَكْتُ!» يعنى تا به جاى آورم عملى صالح در آن چه كه از اموال

گفتمانى در برزخ و دوزخ (101)

خود به جاى گذاشته ام يعنى آن اموال را در راه خير و احسان و هر راهى كه مايه رضاى خدا است خرج كنم!

«كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها،» يعنى هرگز، او به دنيا برنمى گردد، اين تنها سخنى است كه او مى گويد: يعنى سخنى است بى اثر و اين كنايه است از اجابت نشدن آن!

«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ...!» مراد از برزخ عالم قبر است كه عالم مثال باشد و مردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد. مراد از اين كه فرمود: برزخ در ماوراى ايشان است. اين است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است كه آدمى از آن عبور كند.

«اَلَمْ تَكُنْ اياتى تُتْلى عَلَيْكُمْ...؟» (105 / مؤمنون) يعنى به ايشان گفته مى شود: «آيا آيات من براى شما خوانده نشد و آيا شما نبوديد كه آن ها را تكذيب مى كرديد؟»

(102) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْما ضالّينَ!» (106 / مؤمنون) كلمه شقوت و شقاوت ضد سعادت است و سعادت هر چيزى خيرى

است كه مختص به او است و شقاوتش نداشتن آن خير است و به عبارت ديگر: شقاوت به معناى شر مختص به هر چيزى است.

«غَلَبَ_تْ عَلَيْن_ا شِقْ_وَتُن_ا...!» (106 / مؤمنون) يعنى پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد و اگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اين كه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان مؤثر و دخيل بوده اند و آن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند، به دليل اين كه دنبال اين آيه گفتند: «پروردگارا ما را از دوزخ درآور كه اگر اين دفعه همان خطاها را تكرار كنيم ستمكار خواهيم بود!»

اگر سعادت و شقاوت اختيارى و اكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد، چون اگر از

گفتمانى در برزخ و دوزخ (103)

جهنم به سوى دنيا بازگردند تازه همان حال اول را خواهند داشت. ولى در عين حال اين كه خود را مقصر دانسته اند، در عين حال خود را مغلوب شقاوت هم دانسته اند، به اين معنا كه نفس خويش را چون صفحه اى بى رنگ دانسته اند كه هم مى توانسته رنگ سعادت را قبول كند و هم به رنگ شقاوت درآيد، چيزى كه هست شقاوت بر آن ها غلبه كرده و محل را به زور اشغال نموده، اما اين شقاوت، شقاوت خودشان بوده «شِقْوَتُنا،» شقاوتى بوده كه در صورت سوء اختيار و ارتكاب گناهان حتمى بوده است، چون در اول خود را مانند صفحه اى بى رنگ و خالى از سعادت و شقاوت فرض كردند، پس اگر در عين حال شقاوت را شقاوت خود دانسته اند، اين ارتباط به خاطر همان سوء اختيار و ارتكاب گناهان است.

كوتاه سخن اين كه، مى خواهيم بگوييم: در اين جمله اعتراف كرده اند بر اين كه

(104) گفتمان هاى

استراتژيك قرآن كريم

شقاوت جزء ذاتشان نبوده، بلكه بدان ها ملحق و عارض شده و وقتى هم عارض شده كه حجت بر آن ها تمام بوده، چون اين سخن را بعد از اعتراض خداى تعالى به ميان آوردند كه پرسيد: «آيا آيات من بر شما تلاوت نمى شد...؟»

اهل دوزخ بعد از جمله مذكور گفتند: «وَ كُنّا قَوْما ضالّينَ!» و با اين جمله اعتراف خود را تأكيد كردند. اين اعتراف مؤكد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى يافته به دنيا برگردند تا براى خود سعادت كسب كنند، چون در دنيا سابقه اين كار را داشتند كه اعتراف گناهكار و متمرد، به گناه و تمرد خود، توبه و پاك كننده او است و او را از آثار سوء گناه نجات مى دهد.

«رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْها فَاِنْ عُدْنا فَاِنّا ظالِمُونَ؟» (107 / مؤمنون) منظور از اين درخواست، به طورى كه آيات ديگر بر آن دلالت مى كند، درخواست برگشتن به دنيا

گفتمانى در برزخ و دوزخ (105)

است. مرادشان اين است كه به دنيا برگردند و عمل صالح كنند، توبه هم كه الان (در دوزخ) كه اين درخواست را مى كردند كرده اند، در نتيجه از جمله كسانى خواهند شد كه هم توبه كرده و هم عمل صالح انجام داده اند.

«ق_الَ اخْسَ_ؤُا فيه_ا وَ لا تُكَلِّمُونِ!» (108 / مؤمنون) مراد از اين كلام زجر و چخ كردن اهل جهنم و قطع كلام ايشان است.

«اِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادى يَقُولُونَ رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ اَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ!» اين فريق كه در اين آيه درباره آنان بحث فرموده مؤمنين در دنيا هستند كه ايمانشان، توبه و بازگشت به

سوى خدا است. (109 / مؤمنون)

كلام مؤمنين در دنيا معنايش توبه و درخواست رستگارى و سعادت است و اين عين همان چيزى است كه اينان در اين آيه خواسته اند، تنها فرقى كه هست اين است كه

(106) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

موقف مختلف شده، اين حرف را بايد در موقف دنيا مى زدند!

«فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّا حَتّى اَنْسَوْكُمْ ذِكْرى وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ!» (110/مؤمنون) همين اشتغالتان به مسخره كردن مؤمنين و خنديدن به ايشان، ذكر مرا از يادتان برد.

«اِنّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَروُا اَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزوُنَ!» (111 / مؤمنون) با اين كه شما ايشان را به خاطر همان ذكر مسخره مى كرديد، «اَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزوُنَ!» تنها ايشان رستگارانند نه شما!

اين آيات چهارگانه در مقام مأيوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود مأيوس شوند، به خاطر آن اعترافى كه كردند و دنبالش تقاضاى بازگشت به دنيا نمودند. زيرا اين طلب خود نوعى عمل است، كه آن هم ظرفش دنيا است، هم چنان كه بندگان مؤمن من دنيا را وسيله رستگارى خود كرده و عمل مى كردند، شما ايشان را

گفتمانى در برزخ و دوزخ (107)

مسخره مى كرديد و به آنان مى خنديديد، تا آن جا كه عمل را رها كرده و آن را با سخريه اهل عمل عوض كرديد، تا امروز رسيد، كه روز جزا است، ديگر عمل ممكن نيست، در نتيجه آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند و شما تهى دست مانديد و چون خود را تهى دست يافتيد، در تلاش برآمديد كه براى خود كارى كنيد و حال آن كه امروز روز كار و عمل نيست، تنها روز جزا است! (1)

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف

«وَ

كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْما

1- الميزان ج: 15، ص: 93.

(108) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِه اِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ اَيُّها اَزْكى طَعاما فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ اَحَدا...!»

«چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرستش كنند، يكى از آن ها گفت:

_ چه قدر خوابيديد؟ گفتند:

_ روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم! گفتند:

_ پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد!

_ يكى تان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعام كدام يكى شان پاكيزه تر است و خوردنيى از آن جا براى شما بياورد و بايد سخت دقت كند كه كسى از كار شما آگاه نشود!»

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (109)

«زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيين خودشان برمى گردانند و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد!»

«بدين سان كسانى را از آن ها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و در رستاخيز ترديدى نيست! وقتى كه ميان خويش در كار آن ها مناقشه مى كردند، گفتند بر غار آن ها بنائى بسازيد پروردگار به كارشان داناتر است و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند گفتند بر غار آن ها عبادت گاهى خواهيم ساخت!» (19 تا 21 / كهف)

اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود و باطل در ميان آنان غلبه كرده بود و زورگوئى اقوياء از هر سو مردم را احاطه كرده، سپاه يأس و

(110) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نوميدى از ظهور كلمه حق و

آزاد شدن اهل دين بر دل هاى آنان يورش برده بود. حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود و مى خواستند دچار شك و ترديد شويد كه خدا نجاتشان داد!

بعد از آن كه وارد غار شدند از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدائى آماده نسبت به امر خود نمودند كه در هرچه زودتر از اين دودلى و سرگردانى نجات يابند. خداوند نيز دعايشان را مستجاب نموده اين طور هدايتشان كرد.

از آن جائى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهرشدنى نيست!) در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبه باطل مأيوس شدند، خداوند سال هاى متمادى به خوابشان برده آن گاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چه قدر خوابيده ايم، يكى بگويد يك روز، ديگرى بگويد پاره اى از يك روز، آن گاه پيرامون خود نگريسته ببينند اوضاع و احوال دنيا طور

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (111)

ديگرى شده و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند و اين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز و يا بعضى از يك روز مى آيد!

از همين جا كه طول عمر دنيا و يا كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند و اين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده و دل هاى آدميان را مجذوب آن ها ساخته قرن ها و روزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند و دنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر و زيور خود بفريبد و آن هايى را كه پيرو هوى و هوس اند

و دل به زندگى زمينى داده اند گول بزند!

اين خود حقيقتى است كه همواره براى انسان ها هروقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند روشن و مبرهن مى شود و مى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته و آن

(112) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

حوادث شيرين و تلخى كه ديده اند تو گوئى يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده و مى بينند.

چيزى كه هست مستى هوى و هوس و گرمى و بازى با امور مادى دنيوى نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند و پس از تشخيص حق آن را پيروى كنند!

ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز اين شواغل، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش آدمى را از ديدن حق بازنمى دارد و آن روز مرگ است!

«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ...؟» اين جمله دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چه قدر خوابيده ايم، از آن برمى آيد كه گويا سائل خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده، چون آن كسالتى را كه معمولاً

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (113)

بعد از خواب هاى طولانى به آدم دست مى دهد در خود ديده، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده: «كَمْ لَبِثْتُمْ؟»

«قالُوا لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ!» در جواب وى مردد شده گفتند: يك روز يا قسمتى از يك روز! گويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده، مثلاً اگر صبح به خواب رفته بودند، وقتى بيدار شدند ديده اند آفتاب

در اواسط آسمان و يا اواخر آن است آن گاه شك كردند در اين كه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد و يا چنين نبوده و در نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند، بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم و يا پاره اى از يك روز و به هرحال جوابى كه دادند يك جواب است.

(114) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«قالُوا رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ!» يعنى بعضى ديگر ايشان در رد آن هايى كه گفتند يك روز و يا پاره اى از يك روز خوابيديم گفتند: پروردگار شما بهتر مى داند كه چه قدر خوابيده ايد چون اگر منظورشان رد آن كلام نبوده باشد جا داشت بگويند: پروردگار ما بهتر مى داند.

از همين جا مى توان فهميد كه گويندگان جمله «رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ!» در مقام معرفت و خداشناسى از گويندگان جمله «لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ!» برتر بوده اند و مقصودشان از گفته خود تنها اظهار ادب نبوده، بلكه به يكى از معارف توحيد آشنايى داشته اند وگرنه ممكن بود بگويند: پروردگار ما بهتر مى داند كه چه قدر خوابيده ايم، آن وقت اين دسته آن عده اى نمى بودند كه خداى تعالى درباره شان فرمود: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ اَىُّ الْحِزْبَيْ_نِ اَحْصى لِما لَبِثُوا اَمَدا: آنان را مبعوث كرديم تا بدانيم كدام طائفه بهتر

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (115)

تشخيص مى دهند كه چه قدر خوابيده اند!» (12 / كهف) براى اين كه صرف اظهار ادب ملازم با بهتر تشخيص دادن نيست و اظهار كردن ادب غير از تشخيص دادن و گفتن است.

«فَابْعَثُوا اَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِه اِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ

اَيُّها اَزْكى طَعاما فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ...،» (19 / كهف) اين جمله نيز تتمه محاوره و گفتگوى ايشان است، كه يكى پيشنهاد مى كند يك نفر را به شهر بفرستند تا طعامى برايشان بخرد و غذايى تهيه كند.

«وَلْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ اَحَدا!» (19 / كهف) بايد اين شخص كه مى فرستيد در اعمال نازك كارى و لطف با اهل شهر در رفتن و برگشتن و معامله كردن خيلى سعى كند، تا مبادا خصومتى يا نزاعى واقع شود كه نتيجه اش اين شود كه مردم از راز و حال ما سردرآورند.

«اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ اَوْ يُعيدُوكُمْ فىمِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا اِذا اَبَدا!» از

(116) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سياق برمى آيد كه جمله «يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ،» در خصوص اين داستان به معناى همان اطلاع يافتن و از مخفى گاه كسى سردرآوردن است، چون اصحاب كهف قبلاً مردمانى نيرومند و متنفذ بوده اند و حال فرار نموده و خود را پنهان كرده اند، لذا سفارش مى كنند كه چون ما مردمى سرشناسيم سعى كن كسى از مخفى گاه ما خبردار نشود و اگر مطلع شوند بر آن چه كه مى خواهند ظفر مى يابند.

برداشتى كه اصحاب كهف كردند طورى نبوده كه مردم دست از سر آنان بردارند، يا به صرف ادعاى اين كه بگويند ما از دين توحيد دست برداشته ايم از ايشان بپذيرند و جرمشان را ببخشند، بلكه به خاطر اين كه جرمشان تظاهر به دين توحيد و خروج از دين بت پرستى بوده و علنا بت پرستى را خرافى و موهوم و افتراء بر خدا معرفى مى كردند عادتا نبايد به صرف اعتراف به حقانيت بت پرستى قناعت كنند، بلكه بايد آن قدر

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (117)

تعقيبشان

كنند و رفتارشان را زير نظر بگيرند تا نسبت به صدق ادعايشان اطمينان پيدا كنند و قهرا در بت پرستى يكى از بت پرستان شده و تمامى وظايف دينى ايشان را انجام داده از انجام مراسم و شرايع دين الهى محروم شوند، حتى به يك كلمه از دين توحيد لب نگشايند!

سياق محاوره اى كه از ايشان حكايت شده يعنى از جمله «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ...؟» _ تا آخر دو آيه _ سياق عجيبى است كه از كمال محبتشان به يكديگر در راه خداى تعالى و برادريشان در دين و مساواتشان در بين يكديگر و خيرخواهى و اشفاق نسبت به هم خبر مى دهد.

در جمله «رَبُّكُمْ اَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ!» بر موقفى از توحيد اشاره كرده اند كه نسبت به صاحبان و گويندگان جمله «لَبِثْنا يَوْما اَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» رفيع تر و كامل تر است و اما

(118) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

برادرى و مواساتشان از اين جا فهميده مى شود كه يكى از ايشان وقتى مى خواهد پيشنهاد كند كه كسى را بفرستيم شهر به يكى از رفقايش نمى گويد تو برخيز برو، مى گويد يكى را بفرستيد و نيز نگفت فلانى را بفرستيد. وقتى هم خواست اسم پول را ببرد نگفت پولمان را و يا از پولمان به او بدهيد برود، بلكه گفت: پولتان را بدهيد به يك نفرتان و ورق را به همه نسبت داد، همه اين ها مراتب برادرى و مواسات و ادب آنان را مى رساند. به علاوه، جمله «فَلْيَنْظُرْ اَيُّها اَزْكى طَعاما...!» و جمله «وَلْيَتَلَطَّفْ...!» مراتب خيرخواهى آنان نسبت به هم را مى رساند.

جمله «اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ...!» اشفاق و مهربانى آنان را نسبت به يكديگر مى رساند كه چه قدر نسبت به نفوسى

كه داراى ايمان بودند مشفق بودند و براى آن نفوس ارزش قائل بودند.

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (119)

«بدين سان كسانى را از آن ها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و در رستاخيز ترديدى نيست! وقتى كه ميان خويش در كار آن ها مناقشه مى كردند، گفتند بر غار آن ها بنائى بسازيد پروردگار به كارشان داناتر است و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند گفتند بر غار آن ها عبادت گاهى خواهيم ساخت!»

گويندگان اين حرف كه «بر غار آن ها بنائى بسازيد!» مشركين بودند. منظورشان اين بود كه ديوارى كشيده شود تا اصحاب كهف پشت آن قرار گرفته از نظر مردم پنهان شوند و كسى بر حال آنان واقف نگردد. در اين كه گفتند: پروردگارشان اعلم است اشاره است به اين كه آن جمعيت وقتى آنان را در غار ديدند باز بين خود اختلاف كردند و اختلافشان هرچه بوده بر سر امرى مربوط به اصحاب كهف بوده است، زيرا كلام،

(120) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كلام كسى است كه از علم يافتن به حال آنان و استكشاف حقيقت حال مأيوس باشد.

و گويا بعضى از ديدن آن صحنه شبهه شان نسبت به قيامت زايل گشته آرامش خاطر يافتند و بعضى ديگر آن طور كه بايد قانع نشدند، لذا طرفين گفته اند: بالاخره يا حرف ما است يا حرف شما، هركدام باشد سزاوار است ديوارى بر آنان بكشيم كه مستور باشند خدا به حال آنان آگاه تر است.

موحدين گفتند امر ايشان ظاهر شد و آيت آنان روشن گرديد و ما به همين آيت اكتفاء نموده ايمان مى آوريم و بر بالاى غار آنان مسجدى مى سازيم كه هم خدا در آن عبادت

شود و هم تا آن مسجد هست اسم اصحاب كهف هم زنده بماند، تا بدانند وعده خدا حق است! (1)

1- الميزان ج: 13، ص: 357.

در رستاخيز ترديدى نيست! گفتمان اصحاب كهف (121)

(122)

فصل سوم :درس هائى از گفتمان پيامبران با خدا

مقدمه

«وَ اِذْ قالَ اللّهُ يعيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ؟

قالَ سُبْحنَكَ ما يَكُونُ لىآ اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ!

اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ!

(123)

تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ لاََآ أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ

أِنَّكَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُيُوبِ!»

«و به ياد آر زمانى را كه خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود:

_ آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر بگيريد؟

عيسى گفت: _ پروردگارا منزهى تو!

شايسته من نيست چيزى را كه حق من نيست بگويم!

و فرضا اگر هم گفته باشم تو خود آن را شنيده و دانسته اى!

آرى تو مى دانى آن چه را كه در نفس من است و اين منم كه به چيزهايى كه در نزد تو است آگهى ندارم!

به راستى تو علام الغيوبى!» (116 / مائده)

(124) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

در اين گفتمانى كوتاه، تجلى عجيبى از ادب و اخلاق ديده مى شود كه براى هر انسان پژوهشگر الگوئى از آموزندگى و سازندگى است. در ذيل همين آيه است كه در جلد ششم تفسير 20 جلدى يا در جلد دوازده تفسير 40 جلدى الميزان، علامه بزرگوار به تفسير و تحليل آيات قرآنى مربوط به گفتمان هاى خدا با پيامبران و رسولان خود، ادب عبوديت آن ها در پاسخ هاى خود در مقابل خداى جل و جلاله، هم چنين در نمايش همان اخلاق و ادب الهى در روش دعوت آن ها

در بين مردم پرداخته است، كه ذيلاً خلاصه چند مبحث آن را ملاحظه مى فرمائيد!

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (125)

پيامبران و رسولان الهى جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان براساس مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است، اگرچه به ظاهر، رفتار و گفتار آن ها مانند كسى بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است:

«و هركس در آسمان ها و زمين است از آن اوست و كسانى كه نزد او هستند از پرستش او سرباز نمى زنند و خسته نمى شوند!» (19 / انبياء)

ادب اسماعيل، تسليم به فرمان الهى!

از جمله آداب انبياء ادبى است كه خداى تعالى از خصوص اسماعيل عليه السلام در قصه ذبح نقل كرده و فرموده:

(126) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ. فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ اِنّى اَرى فِى الْمَنامِ اَنّى اَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى قالَ يا اَبَ_تِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى اِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرينَ!»

«و چون او همراه پدر به سنّ كار و كوشش رسيد، گفت:

_ اى پسرك من! من پيوسته در خواب مى بينم كه تو را سر مى برم. بنگر كه رأى تو چيست؟ گفت:

_ اى پدر من! آن چه را دستور يافته اى انجام ده! اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى يافت!» (101 و 102 / صافات)

گرچه در صدر كلام اسماعيل عليه السلام ، ادب نسبت به پدر رعايت شده، ليكن در ذيلش

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (127)

ادب را نسبت به پروردگار خود رعايت نموده، با اين كه رعايت ادب نسبت به پدرى چون ابراهيم ابراهيم خليل ادب خداى تعالى نيز هست و كوتاه سخن، وقتى پدرش خواب خود را برايش نقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل

كه گفت: به جاى آر آن چه را كه بدان مأمور مى شوى! مأموريتى الهى بوده از اين جهت پدرش به وى دستور داد كه درباره خود فكرى كند و رأى خود را بگويد و اين هم خود ادبى بود از آن جناب نسبت به فرزندش.

اسماعيل هم در جواب عرض كرد: اى پدر! به جاى آر آن چه را كه بدان مأمور مى شوى! او نيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه رأى من چنين است! گويا خواست بگويد من در مقابل تو رأيى ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ اى پدر آغاز كرد و نگفت: اگر مى خواهى به جاى آر، تا پدر را در مقابل قبول قطعى خود دلخوش سازد.

(128) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مضافا بر اين كه با اين اعتراف از اسماعيل كه اين خواب امرى است كه ابراهيم به او مأمور شده تصور نمى شود كه اسماعيل ترديد داشته باشد در مأمور به و امتثال پروردگار نكند.

ادب ديگرى كه اسماعيل به كار برد اين بود كه گفت: به زودى خواهى يافت كه من از صابرينم ان شاء اللّه زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود، همه اين ها ادب او را نسبت به پدرش مى رساند.

ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده زيرا وعده اى كه راجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نبود، بلكه آن را به مشيت خداوند مقيد ساخت، چون مى دانست كه وعده صريح و قطعى دادن و آن را به مشيت پروردگار مقيد نساختن، شائبه

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (129)

ادعاى استقلال در سببيت است و ساحت

مقدس نبوت از اين گونه شائبه ها مبراست.

ادب يعقوب، من از رحمت خدا مأيوس نيستم!

از جمله آداب انبياء ادبى است كه خداى متعال آن را از حضرت يعقوب عليه السلام وقتى كه فرزندانش از مصر مراجعت كردند در حالى كه بنيامين و برادر بزرگ تر را نياورده بودند حكايت كرده و فرموده:

«وَ تَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يأَسَفى عَلى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ. قالُوا تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَ_رَضا اَوْ تَكُونَ مِنَ الْهلِكينَ! قالَ اِنَّما اَشْكُوا بَثّى وَ حُزْنى اِلَى اللّهِ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ!»

«و از آن ها روى گرداند و گفت:

(130) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

_ اى افسوس بر يوسف! و هم چنان كه اندوه خود را فرو مى خورد، چشمانش از غصه سپيد شد! گفتند:

_ به خدا سوگند! تو پيوسته يوسف را ياد مى كنى تا سرانجام بيمار شوى يا خود را هلاك كنى!

گفت: من شرح درد و اندوه خويش را تنها با خدا مى گويم و از خداوند چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد!» (84 تا 86 / يوسف)

يعقوب عليه السلام به فرزندان خود مى گويد كه مداومت من بر ياد يوسف شكايتى است كه من از حال دل خود به درگاه خدا مى برم و از رحمت او و اين كه يوسفم را به صورتى كه تصور نمى كنم به من برگرداند مأيوس نيستم!

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (131)

و اين خود از ادب انبيا است نسبت به پروردگار خود كه در جميع احوال متوجه پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكنات خود را در راه او انجام مى دادند و اين معنا از آيات كريمه قرآن به خوبى استفاده مى شود، چون خداى تعالى از طرفى

تصريح كرده به اين كه انبياء را به راه راست هدايت نموده و از طرف ديگر پيروى هوا و هوس را گمراهى و انحراف از راه راست خود دانسته است.

از اين دو بيان استفاده مى شود كه انبياء كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند هرگز هواى نفس را پيروى نمى كنند. عواطف انسانى و اميال باطنيشان يعنى شهوت و غضب و حب و بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان كه مربوط به مظاهر زندگى از قبيل مال و فرزند و نكاح با زنان و خوردنى ها و پوشيدنى ها و مساكن و امثال آن ها است همه را در راه خدا به كار برده و از آن ها غرضى جز رضاى خدا ندارند و در

(132) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

هيچ يك از حوائج زندگى به درگاه كسى جز درگاه او روى نمى آورند و غير در او درى از درهاى اسباب را نمى كوبند!

به اين معنا كه اگر هم متوسل به اسباب ظاهرى مى شوند و اين توسل خداى را از يادشان نمى برد و فراموش نمى كنند كه اين اسباب و سببيتشان از خداى تعالى است نه اين كه به كلى اسباب را انكار نموده و براى آن ها وجودى تصور نكنند و يا سببيت آن ها را انكار نمايند، زيرا آن ها قابل انكار نيستند و برخلاف فطرت و ارتكاز انسانى است، بلكه به اسباب تمسك مى جويند وليكن براى آن ها استقلال نمى بينند و براى هر چيزى موضع و اثرى قائلند كه خدا براى آن تعيين نموده است.

مراد از اين كه فرمود: «اِنَّما اَشْكُوا بَثّى وَ حُزْنى اِلَى اللّهِ!» اين خواهد بود كه اگر مى بينند دائما به ياد يوسفم و از فقدانش متأسفم، اين اسف

دائمى من مثل اسف شما بر

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (133)

فقدان نعمت نيست، زيرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى شويد از روى جهل شكايت نزد كسانى مى بريد كه مالك نفع و ضررى نيستند و اما من تأسفم را از فقدان يوسف نزد خداوند به شكايت مى برم، اين شكايتم هم درخواست امرى نشدنى نيست، زيرا من مى دانم چيزى را كه شما نمى دانيد!

ادب يوسف، رجحان زندان بر تسليم شهوت زنان

از جمله آداب انبياء ادبى است كه يوسف صديق عليه السلام هنگامى كه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آن چه مى گويم نكنى به زندانت مى اندازم، به خدايش عرض كرد:

«رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنىآ اِلَيْهِ وَ اِلاّ تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ

(134) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اَصْبُ اِلَيْهِ_نَّ وَ اَكُ_نْ مِ_نَ الْجهِلي__نَ»

«يوسف گفت:

_ پروردگارا! زندان براى من از آن چه مرا به آن مى خوانند محبوب تر است!

_ اگر مكرشان را از من بازنگردانى به سوى آنان ميل خواهم كرد و از نادانان خواهم شد.» (33 / يوسف)

حضرت يوسف عليه السلام گرفتارى خود را براى پروردگارش چنين شرح مى دهد كه امرش در نزد زنان دربارى و در موقف فعليش دائر شده است ميان رفتن به زندان و ميان اجابت خواسته آن ها و به علمى كه خداوند كرامتش كرده و با آيه: «وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ ءَاتَيْنهُ حُكْما وَ عِلْما،» (22 / يوسف) از آن حكايت نموده، زندان را بر اجابت آن ها ترجيح مى دهد، ليكن از طرفى هم اسباب و مقدماتى كه زنان دربارى مصر براى رسيدن به

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (135)

منظور خود ترتيب داده اند بسيار قوى است، اين مقدمات يوسف را به

غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به خدايش تهديد مى نمايد، چاره اى جز دستگيرى خدا و حكم او نمى بيند.

در اين دعا ادب را رعايت كرده و براى خود درخواست حاجتى نمى كند، چون حاجت خواستن خود يك نحوه حكم كردن است، بلكه تنها اشاره مى كند به اين كه جهل تهديدش مى كند به ابطال نعمت علمى كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهائيش از خطر جهل و دور شدن كيد زنان از او موقوف به عنايت خداى تعالى است، لذا تسليم امر خدا شد و چيز ديگرى نگفت.

خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يا به زندان رفتن از او به گردانيد، در نتيجه هم از انحراف خلاص شد و هم از

(136) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

زندان، از اين جا معلوم مى شود كه مرادش از كيد زنان هر دو بوده است.

و اما اين كه عرض كرد: «رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ...!» در حقيقت خواست تمايل قلبى خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خود را نسبت به فحشا اظهار نمايد، نه اين كه به گمان بعضى رفتن به زندان را دوست داشته باشد، چنان كه سيدالشهداء حسين بن على عليهم السلام نيز در اين مقوله فرمود: «الموت اولى من ركوب العار و العار خير من دخول النار: تن به مرگ دادن سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است از داخل آتش دوزخ!» به دليل اين كه خداى تعالى بعد از اين آيه فرموده: «ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الاْيتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ.»

ظهور اين آيه در اين كه به زندان فرستادن يوسف رأى تازه اى از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات يوسف، روشن و غيرقابل انكار است.

گفتمان پيامبران با خدا، الگوهاى اخلاق و ادب (137)

ادب سليمان، درخواست توفيق عمل صالح و شكر نعمت

از جمله آداب انبياء ادبى است كه خداى تعالى قرآن در ضمن داستان سليمان عليه السلام و مورچگان از آن جناب نقل كرده و فرموده:

«حَتّ_ى اِذا اَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا اَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضاحِكا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ اَوْزِعْنى اَنْ اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتى اَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلى والِدَىَّ وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضهُ وَاَدْخِلْنى بِرَحْمَتِكَ فى عِبادِكَ الصّالِحينَ»

(138) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«تا آن گاه كه به وادى مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت:

_ اى مورچگان! به خانه هايتان داخل شويد، مبادا سليمان و سپاهيانش بدون توجه شما را پايمال كنند!

سليمان از گفتار او تبسمى كرد و خنديد و گفت:

_ پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى شكر كنم و عمل صالحى كه مى پسندى انجام دهم و مرا به رحمت خويش در جمع بندگان شايسته ات درآور!» (18 و 19 / نمل)

اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمى كه خدايش ارزانى داشته بود انداخت، ملكى كه اركان آن به وسيله مسخر بودن باد و جريانش را به امر وى و

ادب سليمان، درخواست توفيق عمل صالح و... (139)

هم چنين مسخر بودن جن براى او به طورى كه هرچه بخواهد برايش بسازند و نيز به وسيله علم به زبان هاى طيور محكم و پابرجا بود.

آرى سليمان

عليه السلام داراى چنين ملكى بود وليكن اين ملك و قدرت آن طورى كه در دل هاى ما به صورت شيرين ترين آرزوئى كه ممكن است انسانى بدان نائل شود جلوه مى كند در دل وى جلوه نداشت و ذلت عبوديت را از يادش نبرد بلكه در نظرش به صورت نعمتى بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشان را به آن اختصاص داده و اين نظريه را از كسى مثل سليمان با داشتن چنين سلطنت و قدرتى بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارش شمرد.

از گفتار آن مورچه فورا به ياد نعمت هاى پروردگارش افتاد و اين نعمت ها گرچه در حق او بسيار و بى شمار بود، ليكن موردنظر او از نعمت در اين مقام همان ملك عظيم و

(140) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سلطنت قاهره اش بود و لذا از پروردگار خود درخواست توفيق عمل صالح مى كند چون متوجه مى شود كه از كسى كه در اريكه تخت سلطنت قرار دارد عمل صالح و رفتار نيك ممدوح و مطلوب است، براى خاطر همه اين جهات بود كه نخست از خداى خود خواست كه به وى توفيق اداى شكر نعمتش مرحمت كند و در ثانى اين كه عمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آن را مفيد كرد به اين كه باعث خشنودى پروردگارش باشد، آرى او بنده اى است كه جز رضاى پروردگار و مولاى خود هدفى ندارد، او با عمل صالح كارى ندارد مگر براى اين كه باعث خشنودى پروردگارش است، آن گاه درخواست توفيق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتى تكميل نموده و عرض كرد: و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت

درآور! (1)

1- الميزان ج: 6، ص: 408.

ادب سليمان، درخواست توفيق عمل صالح و... (141)

فصل چهارم :تفسير و تحليل گفتمان نوح با خدا

فرزند تو از اهل تو نيست!

«وَ هِىَ تَجْرِى بِهِمْ فى مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ نُ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يبُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكفِرينَ...!»

«كشتى، سرنشينان را در ميان امواجى چون كوه مى برد _ كه ناگهان چشم نوح به

(142)

فرزندش افتاد كه از پدرش و مؤمنين كناره گيرى كرده بود و در نقطه اى دور از ايشان ايستاده بود _ فرياد زد، هان اى فرزند بيا با ما سوار شو و با كافران مباش!»

«گفت: من به زودى خود را به پناه كوهى مى كشم كه مرا از خطر آب حفظ كند. نوح گفت: امروز هيچ پناهى از عذاب خدا نيست، مگر براى كسى كه خدا به او رحم كند _ چيزى نگذشت كه _ موج بين او و فرزندش حائل شد و در نتيجه پسر نوح نيز از زمره غرق شدگان قرار گرفت.»

«فرمان الهى رسيد كه اى زمين آبت را _ كه بيرون داده اى _ فرو ببر! و اى آسمان _ تو نيز از باريدن _ باز ايست! آب فرو رفت و فرمان الهى به كرسى نشست و كشتى بر سر كوه جودى بر خشكى قرار گرفت _ و در مورد زندگى آخرتى كفار _ فرمانى ديگر رسيد كه مردم ستمكار از رحمت من دور باشند!»

فرزند تو از اهل تو نيست! (143)

«نوح _ در آن لحظه اى كه موج بين او و پسرش حائل شد _ پروردگارش را ندا كرده با استغاثه گفت: اى پروردگار من پسرم از خاندان من است و به درستى كه وعده تو حق است و تو احكم الحاكمينى، و

حُكمت متقن ترين حكم است!»

«خطاب رسيد اى نوح! او از خاندان تو نيست چون كه او عمل ناصالحى است! لذا از من چيزى كه اجازه خواستنش را ندارى مخواه، من زنهارت مى دهم از اين كه از جاهلان شوى!»

«نوح عرضه داشت پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اين كه درخواستى كنم كه نسبت به صلاح و فساد آن علمى نداشته باشم و تو اگر مرا نيامرزى و رحمم نكنى از زيانكاران خواهم بود!» (42 تا 47 / هود)

«وَ نادى نُوحٌ نُ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يبُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكفِرينَ!»

(144) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نوح فرزند خود را كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود از همان دور صدا زد و در ندايش گفت: اى پسرك من! با ما سوار بر كشتى شو و با كافران مباش وگرنه در بلاء شريك آنان خواهى شد، همان طور كه در همنشينى و سوار نشدن بر كشتى شريك آن هايى!

نوح عليه السلام در اين گفتارش نفرمود: «از كافران مباش!» براى اين كه خيال مى كرد مسلمان است، چون از نفاق دلش خبر نداشت و نمى دانست كه او تنها به زبان مسلمان و مؤمن است، بدين جهت بود كه او را صدا زد تا با مسلمانان باشد و سوار بر كشتى شود _ و خلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاع مى داشت او را صدا نمى زد.

«قالَ سَئَاوىآ اِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمآءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ اَمْرِاللّهِ!» (43 / هود)

فرزند تو از اهل تو نيست! (145)

پسر نوح در پاسخ دعوت پدرش و در رد فرمان او گفت: من به زودى به كوهى منضم مى شوم تا مرا از آب

حفظ كند و در آب غرق نشوم نوح گفت: امروز هيچ حافظى از بلاى خدا وجود ندارد، زيرا امروز غضب خدا شدت يافته و اين قضاء رانده شده كه تمامى اهل زمين به جز كسانى كه به خود او پناهنده شوند غرق گردند، امروز نه هيچ كوهى عاصم و حافظ است و نه چيز ديگرى!

بعد از اين گفتگو فاصله زيادى نشد كه موج، بين نوح و پسرش فاصله شد و پسرش از غرق شدگان بود و اگر موج بين آن ها فاصله نمى شد و گفتگويشان ادامه مى يافت به كفر پسرش واقف مى شد و از او بيزارى مى جست.

«وَ قيلَ يأَرْضُ ابْلَعى مآءَكِ وَ يسَمآءُ اَقْلِعى وَ غيضَ الْمآءُ وَ قُضِىَ الاَْمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَ قيلَ بُعْدا لِلْقَوْمِ الظّلِمينَ!» (44 / هود) اين ندائى است كه از ساحت

(146) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

عظمت و كبريائى حق تعالى صادر شده و اگر نام حضرتش را نبرد به منظور تعظيم بوده است.

دو صيغه امرى كه در اين جمله است يعنى امر «ابلعى» و امر «اقلعى» امر تكوينى است، همان امرى كه كلمه كُن حامل آن است، از مصدر صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود و همه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود بدون فاصله اى زمانى آن امر محقق مى شود. در مورد بلعيده شدن آب طوفان به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد!

جمله «وَ قُضِىَ الاَْمْرُ...،» معنايش اين است كه آن وعده اى كه خداى تعالى به نوح داده بود كه قوم وى را عذاب كند منجز و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمين از

لوث وجودشان پاك گرديد.

فرزند تو از اهل تو نيست! (147)

«وَ قيلَ بُعْدا لِلْقَوْمِ الظّلِمينَ!» يعنى خداى عزوجل فرمود دورى باد نصيب مردم ستمگر! اين جمله مى خواهد بفهماند كه خداى تبارك و تعالى آن قوم را از دار كرامت خود يعنى از بهشت دور كرد!

«وَ نادى نُوحٌ نُ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يبُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكفِرينَ!» اين آيه شريفه دعائى است كه نوح براى پسرش كرده، البته آن پسرى كه از سوار شدن بر كشتى تخلف ورزيد و آخرين بارى كه نوح او را ديد همان روزى بود كه با ياران خود سوار بر كشتى شد و ديد كه او در كنارى ايستاده صدايش زد كه پسرم بيا سوار كشتى شو! ولى او نپذيرفت و بعد از آن كه طوفان شروع شد و موج بين او و پسرش حائل شد، در اين هنگام به خيال اين كه او نيز مانند ساير فرزندانش به خدا ايمان دارد و چون قبلاً از خداى تعالى اين وعده را شنيده بود كه اهل او را نجات مى دهد لذا او را صدا زد وگرنه اين كار را نمى كرد.

(148) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و اگر در آيه شريفه آمده كه: نوح پروردگار خود را ندا كرد و نفرموده: نوح از پروردگار خود درخواست كرد و يا نوح گفت و يا نوح دعاكرد، براى اين است كه نوح عليه السلام در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند خود بوده و از اين تعبير مى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه و دعا بلند كرده و اين عكس العمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى

طبيعى است.

نوح عليه السلام فرستاده خداى تعالى و يكى از انبياى اولوالعزم _ يعنى صاحب شريعت _ بوده و چنين كسى بطور مسلم عالم به مقام خداى تعالى و عارف به آن و بصير به موقف عبوديت خود بوده، علاوه بر همه اين ها ظرف گفتگويى كه نوح با پروردگارش داشته ظرف معمولى نبوده، بلكه ظرفى بوده كه آيات ربوبيت خداى تعالى و قهر و

فرزند تو از اهل تو نيست! (149)

غضب الهى به حد اكمل ظهور يافته و تمام دنيا و اهل دنيا در زير آب فرورفته و غرق شده اند و از ساحت عظمت و كبريائى خداى تعالى ندا شده كه: ستمكاران از رحمت من دور شوند!

در چنين جوى چه طور ممكن است نوح عليه السلام براى پسرش دعا كند؟ و ادب عبوديت چگونه اجازه مى دهد كه او خواست دل خود را كه همان نجات فرزند است به طور صريح و پوست كنده در ميان بگذارد؟ لذا مى بينيم كه آن جناب رعايت ادب را نموده و سخن خود را در قالب سؤال و استفسار از حقيقت امر بيان كرده است. نخست وعده اى را كه خداى تعالى قبلاً يعنى هنگام سوار كردن مؤمنين و جفت جفت حيوانات در كشتى داده بود كه اهل او را نجات مى دهد به زبان آورد.

از سوى ديگر براى آن جناب كفر فرزند ثابت نشده بود، بلكه اهل آن جناب حتى

(150) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

همين فرزندش (البته غير از همسرش،) به ظاهر مؤمن بودند. اگر فرزند مذكور وى برخلاف آن چه نوح عليه السلام مى پنداشت كافر بود به طور مسلم او را براى سوار شدن به كشتى نمى خواند و چنين درخواستى را از

خداى تعالى نمى كرد، براى اين كه خود آن جناب قبلاً كفار را نفرين كرده و از خداى تعالى خواسته بود كه ديّارى از كافران را بر روى زمين زنده نگذارد، پس همه اين ها شاهد بر آن است كه او پسر مورد بحثش را مؤمن مى پنداشته و اگر آن پسر سوار كشتى نشد و دستور پدر را مخالفت كرد، صرف اين مخالفت كفرآور نيست بلكه تنها معصيتى است كه مرتكب شده بود و به خاطر همه اين جهات بود كه نوح عليه السلام گفت: «رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ،» (45 / هود) پس وعده پروردگارش را ياد كرد و به ضميمه اين يادآورى گفت: پسرم اهل من است!

اين خطاب را با كلمه رَبّى ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب كند،

فرزند تو از اهل تو نيست! (151)

چون اين كلمه دلالت بر استرحام و طلب رحم و شفقت دارد.

و نيز گفت «ابنى» تا حجتى باشد بر كلمه «مِنْ اَهْلى،» و در حقيقت گفته باشد كه اين جوان اهل من است زيرا پسر من است و اين كه جمله «وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ،» را تأكيد كرد براى اين بود كه حق ايمان را اداء كرده باشد.

و اين دو جمله يعنى جمله «اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى» و جمله «وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ،» وقتى به يكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد و جا داشت خود آن جناب نتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده! ليكن از اين دو جمله اش نتيجه گيرى نكرد، تا در مقام عبوديت، رعايت ادب را كرده باشد و چون هيچ كس به جز خداى تعالى

صاحب حكم نيست، حكم حق و قضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابر حكم او تسليم باشد لذا در آخر كلامش گفت: «وَ اَنْتَ اَحْكَمُ الْحكِمينَ!»

(152) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

گويا نوح عليه السلام با اين گفتار خود خواسته است حقيقت امر را به وضوح بفهمد و بيش از اين چند جمله كه خداى تعالى از او حكايت كرده چيزى نگفته است.

«قالَ ينُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صلِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ: به علم _ خطاب رسيد اى نوح! او از خاندان تو نيست چون كه او عمل ناصالحى است! لذا از من چيزى كه اجازه خواستنش را ندارى مخواه، من زنهارت مى دهم از اين كه از جاهلان شوى!»

در اين آيه، خداى سبحان راه صواب و وجه صحيح آن چه را كه نوح در كلامش آورده بود بيان فرموده است.

نوح عليه السلام مى خواست با گفتار خود نجات پسرش را حتمى سازد و خداى تعالى با جمله اثر استدلال نوح را از بين برد.

فرزند تو از اهل تو نيست! (153)

منظور از اين كه فرمود: او اهل تو نيست _ و خدا داناتر است _ اين است كه او از آن افرادى كه خدا وعده نجاتشان را داده و فرموده بود: اهل خودت را نيز سوار كشتى بكن نيست زيرا منظور از اهلى كه قرار است نجات يابند اهل صالح تواند ولى پسرت نيست زيرا او در عين اين كه پسر و اهل تو است و اختصاصى به تو دارد ولى صالح نيست لذا خداى تعالى دنبال جمله «اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ،» بلافاصله فرمود: «اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صلِحٍ:

براى اين كه او از نظر عمل، غيرصالح است!»

«اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صلِحٍ!» از ظاهر سياق برمى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوح باشد و خود او عمل غيرصالح باشد و اگر خداى تعالى او را عمل غيرصالح خوانده از باب مبالغه است، پس معناى جمله اين است كه اين پسر تو داراى عمل غيرصالح است و از آن افرادى نيست كه من وعده دادم نجاتشان دهم.

(154) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

منظور نوح عليه السلام تقاضاى نجات فرزند نبود، بلكه صرفا مى خواست از حقيقت امر استفسار كند، البته اگر سخن او ادامه مى يافت و موج، بين او و فرزندش فاصله نشده بود گفتارش به تقاضا كشيده مى شد.

«فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ!» (46 / هود) گويا كلام نوح عليه السلام كه گفت: «رَبِّ اِنَّ ابْنى مِنْ اَهْلى وَ اِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ!» در مظنه اين بود كه دنبالش و پس از شنيدن جواب مساعد، نجات فرزند خود را تقاضا كند كه عنايت الهى شامل حالش شد و نگذاشت از روى جهل درخواستى كند.

آرى او اطلاع نداشت كه پسرش اهل او يعنى اهل ايمان نيست ولى تسديد غيبى (توجه خاص الهى) بين او و آن درخواست نپخته و بى جايش حائل شد و نهى: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ،» او را دريافت كه: حال كه او اهل تو نيست به علت اين كه او

فرزند تو از اهل تو نيست! (155)

عملى غيرصالح است و حالا كه تو راهى ندارى به اين كه به ايمان و يا كفر فرزندت علم پيدا كنى، پس زنهار كه به درخواست نجات پسرت مبادرت كنى زيرا اين سؤال چيزى است كه علم

به حقيقت آن ندارى!

«قالَ رَبِّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ اَنْ اَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لى بِه عِلْمٌ وَ اِلاّ تَغْفِرْلى وَ تَرْحَمْنىآ اَكُنْ مِنَ الْخسِرينَ!» (47 / هود) بعد از آن كه نوح عليه السلام فهميد كه سؤال او سؤالى بوده كه اگر ادامه مى يافته طبيعتا منجر به درخواستى مى شده كه از واقعيت آن خبر نداشته و در نتيجه از جاهلان مى شده و نيز به دست آورد كه عنايت خداى تعالى بين او و هلاكت حايل شده، لذا از در شكرگزارى به خدا پناه برد و از او از چنان سؤال خسران آورى طلب مغفرت و رحمت كرده است.

«وَ اِلاّ تَغْفِرْلى وَ تَرْحَمْنىآ اَكُنْ مِنَ الْخسِرينَ!» كلامى است از نوح عليه السلام كه صورتش

(156) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

صورت توبه است ولى حقيقتش شكر در برابر نعمت تعليم و تأديبى است كه خداى تعالى به وى ارزانى داشت.

و اما اين كه به صورت توبه تعبير شده علتش اين است كه همين شكرگزارى رجوع به خدا و پناه بردن به او است و لازمه آن اين است كه از خداى تعالى طلب مغفرت و رحمت كند، يعنى آن عملى كه اگر انسان انجام دهد گرفتار لغزش و سپس دچار هلاكت مى گردد بر آدمى بپوشاند (چون مغفرت به معناى پوشاندن است،) و نيز عنايت و رحمتش شامل حال آدمى گردد، زيرا مغفرت نيز تنها به معناى آمرزش و پوشاندن معصيت به معناى معروفش در نزد متشرعه نيست بلكه هر ستر و پوششى الهى مغفرت الهى است هرچند ستر آثار سوئى باشد كه عمل صالح انسان داشته باشد و اگر خداى تعالى آن اثر سوء را نپوشاند سعادت و آسودگى خاطر از آدمى

سلب مى شود.

فرزند تو از اهل تو نيست! (157)

اين كه گفتيم حقيقت اين كلام نوح عليه السلام اظهار تشكر است براى اين است كه عنايت الهى كه بين آن جناب و بين آن سؤال بى جايى كه اگر مى كرد داخل در زمره جاهلان مى شد حائل گشت و نيز عصمت الهى كه وجه صواب را برايش بيان نمود _ آن عنايت و اين عصمت الهى _ ستر و پرده اى الهى بود كه آن لغزش و خطاى او را در طريقه اش پوشاند و نعمت و رحمتى بود كه خداى سبحان وى را با آن انعام فرمود، پس اين كه عرضه داشت: «وَ اِلاّ تَغْفِرْلى وَ تَرْحَمْنىآ اَكُنْ مِنَ الْخسِرينَ!» در حقيقت ثناء و شكرى است در برابر صنعى جميل كه خداى تعالى با وى داشته است.

«قيلَ ينُوحُ اهْبِطْ بِسَلمٍ مِنّا وَ بَرَكتٍ عَلَيْكَ وَ عَلىآ اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ...!» (48 / هود) اين خطاب با در نظرگرفتن ظرفى كه اين خطاب در آن ظرف صادر شده ظرفى كه مى دانيم غير از جاندارانى كه در كشتى بودند هيچ نفس كشى در روى زمين باقى نمانده و همه

(158) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

غرق شده بودند و در حالى اين خطاب صادر شده كه كشتى بر كوه جودى مى نشسته و خداى تعالى براى اهل كشتى قضاء رانده و حكم كرده بودند كه در زمين پياده شده و آن را آباد كنند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند، خطابى عمومى بوده كه شامل همه بشر در تمام زمان ها مى شده، از روزى كه از كشتى خارج شدند تا روز قيامت.

خطاب به نوح عليه السلام در آيه موردبحث خطاب دومى است به كل بشر و

خطاب به آدم خطاب اول است زيرا تمامى افراد بشر كه در زمان نوح بودند به آدم منتهى مى شدند و همه افرادى كه تا روز قيامت آمده و مى آيند به نوح و همراهان آن جناب منتهى مى گردند و اين خطاب متضمن قضائى است كه خداى تعالى درباره بشر رانده و آن اين است كه در زمين نازل شوند و در آن جا استقرار يافته و منزل گزينند و تا مدتى معين در آن زندگى كنند!

فرزند تو از اهل تو نيست! (159)

و خداى تعالى مخاطبينى را كه اذن داد در زمين حيات بشرى خود را از سر بگيرند به دو طايفه تقسيم كرد و از اذن خود به يك طايفه از آن دو طايفه به سلام و بركات كه خالى از بشارت به خير و سعادت صاحبانش نيست تعبير كرد و آن طايفه عبارتند از نوح و بعضى از امت هايى كه همراه او بودند و از اذن خود به طايفه ديگر، به تمتيع _ بهره مند كرد _ و به دنبال آن، رسيدن به عذابى كه مخصوص آنان است تعبير كرد.

پس، از همين جا روشن شد كه خطاب هبوط و نازل شدن از كشتى به زمين با متعلقاتى كه اين خطاب داشت يعنى سلام و بركات براى يك طايفه و تمتيع و بهره مندى براى طايفه ديگر، همه متوجه به عامه بشر و همه افراد است، از زمان به زمين نشستن كشتى تا روز قيامت!

و با اين بيان روشن گرديد كه مراد از جمله «وَ عَلىآ اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ!» امت هاى صالح از

(160) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اصحاب كشتى و نيز صالحينى است كه بعدها از نسل

آنان پديد مى آيند و مى خواهد بفرمايد اممى كه پيدايش و تكونشان از كسانى آغاز مى شود كه با تو هستند، يعنى افراد صالحى كه با تو هستند و افراد صالحى كه از نسل آنان پديد مى آيند. (1)

1- الميزان ج: 10، ص: 332.

(161)

فصل پنجم:تفسير و تحليل گفتمان ابراهيم با خدا

درخواست ابراهيم عليه السلام براى ديدن زنده كردن مردگان

«وَ اِذْ قالَ اِبْراهي_مُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيا وَ اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ...!»

«و به ياد آور آن زمان را كه ابراهيم گفت: پروردگارا نشانم بده كه چگونه مردگان

(162)

را زنده مى كنى؟ فرمود مگر ايمان ندارى؟ عرض كرد، چرا ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد!

فرمود: پس چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار آن گاه يك يك آن ها را صدا بزن، خواهى ديد كه با شتاب نزد تو مى آيند!

و بدان كه خدا مقتدرى شكست ناپذير و محكم كار است!» (260 / بقره)

آيه: «اَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى: نشانم بده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟» بر چند نكته دلالت دارد:

نكته اول اين كه: ابراهيم خليل عليه السلام از خداى تعالى درخواست ديدن زنده نمودن را كرد، نه بيان استدلالى، زيرا انبياء عليهم السلام و مخصوصا پيغمبرى چون ابراهيم عليه السلام

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (163)

مقامشان بالاتر از آن است كه معتقد به قيامت باشند، در حالى كه دليلى بر آن نداشته و از خدا درخواست دليل كنند، چون اعتقاد به يك امر نظرى و استدلالى احتياج به دليل دارد و بدون دليل، اعتقاد تقليدى و يا ناشى

از اختلال روانى و فكرى خواهد بود، در حالى كه نه تقليد لايق به ساحت پيغمبرى چون آن جناب است و نه اختلال فكرى، علاوه بر اين كه ابراهيم عليه السلام سؤال خود را با كلمه «كَيْف» ادا كرد، كه مخصوص سؤال از خصوصيات وجود چيزى است، نه از اصل وجود آن. وقتى شما از مخاطب خود مى پرسيد كه آيا زيد را همراه ما ديدى؟ سؤال از اصل ديدن زيد است و چون مى پرسى زيد را چگونه ديدى؟ سؤال از اصل ديدن نيست، بلكه از خصوصيات ديدن و يا به عبارت ديگر ديدن خصوصيات است، پس معلوم شد كه ابراهيم عليه السلام درخواست روشن شدن حقيقت كرده، اما از راه بيان عملى، يعنى نشان دادن، نه بيان علمى به احتجاج و استدلال.

(164) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نكته دوم اين كه: آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه ابراهيم عليه السلام درخواست كرده بود كه خدا كيفيت احيا و زنده كردن را به او نشان دهد، نه اصل احيا را، چون درخواست خود را به اين عبارت آورد: چگونه مرده را زنده مى كنى؟ و اين سؤال مى تواند دو معنا داشته باشد: معناى اول اين كه چگونه اجزاى ماده مرده حيات مى پذيرد؟ و اجزاى متلاشى دوباره جمع گشته و به صورت موجودى زنده شكل مى گيرد؟ و خلاصه اين كه چگونه قدرت خدا بعد از موت و فناى بشر به زنده كردن آن ها تعلق مى گيرد؟ معناى دوم اين كه: سؤال از كيفيت افاضه حيات بر مردگان باشد و اين كه خدا با اجزاى آن مرده چه مى كند كه زنده مى شوند؟ و حاصل اين كه سؤال از سبب و كيفيت تأثير سبب است. اين به عبارتى همان است كه

خداى سبحان آن را ملكوت اشياء خوانده و فرموده: «اِنَّما

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (165)

اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئا اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِه مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: امر او هر گاه چيزى را بخواهد ايجاد كند تنها به اين است كه به آن بگويد: باش و او موجود شود! پس منزه است خدائى كه ملكوت هر چيزى به دست اوست!» (82 و 83 / يس)

منظور ابراهيم عليه السلام ، سؤال از كيفيت حيات پذيرى به معناى دوم بوده، نه به معناى اول، به چند دليل:

دليل اول اين كه گفت: «كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى: مردگان را چگونه زنده مى كنى؟» پس از كيفيت زنده كردن پرسيده، كه خود يكى از افعال خاص خدا و معرف او است، خدائى كه سبب حيات هر زنده اى است و به امر او هر زنده اى زنده مى باشد و اگر گفته بود: «كَيْفَ تَحْيِى الْمَوْتى: چگونه مردگان زنده مى شوند؟» در اين صورت سؤال از كيفيت حيات پذيرى به معناى اول يعنى كيفيت جمع شدن اجزاى يك مرده و برگشتنش به صورت اول و قبول حيات بوده است.

(166) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

دليل دوم اين كه: اگر سؤال آن جناب از كيفيت حيات پذيرى اجزا بود، ديگر وجهى نداشت كه اين عمل به دست ابراهيم عليه السلام انجام شود و كافى بود خداى تعالى در پيش روى آن جناب حيوان مرده اى را زنده كند.

دليل سوم اين كه: اگر منظورش سؤال از كيفيت حيات پذيرى به نحو اول بود جا داشت در آخر كلام بفرمايد: «اعلم اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ!» نه اين كه بفرمايد: «اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ!» چون روش

قرآن كريم اين است كه در آخر هر آيه از اسماء و صفات خداى تعالى، آن صفتى را ذكر كند كه متناسب با مطلب همان آيه باشد. مناسب با زنده كردن مردگان، صفت قدرت است نه صفت عزت و حكمت.

«قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى!»

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (167)

خداى تعالى در اين جا اين طور سؤال كرد كه: «قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ؟» و نپرسيد: «الم تؤمن؟» با اين كه معناى هر دو يكى است، ولى در تعبير اولى اشاره به اين جهت نيز هست كه سؤال و درخواست، سؤالى بجا و به مورد است، ليكن جا ندارد طورى عنوان شود كه با عدم ايمان به احيا و زنده كردن مقارن باشد!

اگر فرموده بود: «الم تؤمن؟» دلالت مى كرد بر اين كه گوينده، يعنى خداى تعالى، سؤال او را ناشى از عدم ايمان تلقى كرده، آن وقت جمله نام برده جنبه عتاب و ملامت به خود مى گرفت، كه اى ابراهيم چنين سؤالى از تو زشت است!

در اين كلام ايمان مطلق آمده و به چيزى اضافه نشده و نفرموده: به چه چيز ايمان دارى؟ بلكه به طور مطلق پرسيده: مگر ايمان ندارى؟ و اين دلالت دارد بر اين كه ايمان به خداى سبحان با شك در امر احياء و بعث جمع نمى شود!

(168) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

هم چنين جمله «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى!» كه حكايت كلام ابراهيم عليه السلام است مطلق آمده و نگفته قلبم از چه چيز آرامش يابد. اين اطلاق دلالت دارد بر اين كه مطلوب آن جناب از اين درخواست به دست آوردن مطلق اطمينان و ريشه كن كردن منشأ همه خطورها و وسوسه هاى قلبى از قلب

است، چون حس واهمه در ادراكات جزئى و احكام اين ادراكات جزئى تنها بر حس ظاهرى تكيه دارد و بيشتر احكام و تصديقاتى كه درباره مدركات خود دارد (مدركاتى كه از طريق حواس ظاهرى مى گيرد،) احكام و تصديقاتى يك جانبه و وارسى نشده است. واهمه، احكام خود را صادر مى كند بدون اين كه آن را به عقل ارجاع دهد و اصلاً از پذيرفتن راهنمائى هاى عقل سرباز مى زند، هرچند كه نفس آدمى ايمان و يقين به گفته هاى عقل داشته باشد، نظير احكام كلى عقلى در مورد مسائل ماوراء الطبيعة و غايب از حس، كه هرچند از نظر عقل، حق و مستدل باشد و هرچند عقل

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (169)

مقدمات آن را مسلم و منتج بداند، واهمه، از قبولش سرباز مى زند و در دل آدمى احكامى ضد احكام عقلى صادر مى كند و آن گاه احوالى از نفس را كه مناسب با حكم خود و مخالف حكم عقل باشد، برمى انگيزد. آن احوال برانگيخته شده، حكم واهمه را تأييد مى كنند و بالاخره حكم واهمه به كرسى مى نشيند، هرچند كه عقل نسبت به حكم خودش يقين داشته باشد و بداند آن چه را كه واهمه در نظرش غولى كرده، كمترين ضررى ندارد و صرفا دردسرى است كه ايجاد كرده، مثل اين كه شما در منزلى تاريك كه جسدى مرده هم آن جا هست خوابيده باشيد، از نظر عقل، شما يقين داريد كه مرده جسمى است جامد و مانند سنگ فاقد شعور و اراده، جسمى است كه كمترين ضررى نمى تواند داشته باشد، ليكن قوه واهمه شما از پذيرفتن اين حكم عقل شما استنكاف مى ورزد و صفت خوف را در شما برمى انگيزد و آن

قدر وسوسه مى كند تا بر نفس شما

(170) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مسلط شود (يك وقت مى بينى كه از آن خانه پا به فرار گذاشته و مى گريزى و احيانا پشت سر خود نگاه مى كنى كه مبادا جسد تعقيبت كرده باشد!) گاهى هم مى شود كه از شدت ترس عقل زايل مى شود و گاهى هم شده كه طرف زهره ترك شده و مى ميرد.

پس معلوم شد هميشه وجود خطورهاى نفسانى موهوم و منافى با عقايد يقينى، منافاتى با ايمان و تصديق ندارد، تنها مايه آزار و دردسر نفس مى شود و سكون و آرامش را از نفس انسان سلب مى كند. اين گونه خطورها جز از راه مشاهده و حس برطرف نمى شود.

و لذا گفته اند: مشاهده، اثرى دارد كه علم آن اثر را ندارد. مثلاً خداى سبحان در ميقات به موسى خبر داد كه قومش گمراه شده و گوساله پرست گشته اند. موسى عليه السلام با علم به اين كه خداى تعالى راست مى گويد، غضب نكرد، وقتى غضب كرد كه به ميان قوم آمد و گوساله پرستى آنان را با چشم خود بديد، آن وقت بود كه الواح را به زمين انداخت و سر برادرش را گرفت و كشيد!

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (171)

پس از اين جا و از آن چه قبلاً گذشت روشن شد كه ابراهيم عليه السلام تقاضا نكرد كه مى خواهم ببينم اجزاى مردگان چگونه حيات را مى پذيرند و دوباره زنده مى شوند، بلكه تقاضاى اين را كرد كه مى خواهم فعل تو را ببينم كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ و اين تقاضا، تقاضاى امر محسوس نيست، هرچند كه منفك و جدا از محسوس هم نمى باشد، چون اجزائى كه حيات را مى پذيرند مادى و

محسوسند وليكن همان طور كه گفتيم تقاضاى آن جناب تقاضاى مشاهده فعل خدا است كه امرى است نامحسوس، پس در حقيقت ابراهيم عليه السلام درخواست «حق اليقين» كرده است!

«قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ، فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ، ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا ثُمَّ

(172) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيا.» معناى اين جمله چنين مى شود: مرغان را قطعه قطعه كن و به طرف خود متمايل ساز و يا آن ها را نزد خود بياور، در حالى كه قطعه قطعه كرده باشى.

و به هرحال، پس اين كه فرمود: «...فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ...،» جوابى است از درخواست ابراهيم عليه السلام كه عرضه داشت: پروردگارا نشانم ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟

با در نظر گرفتن اين كه واجب است جواب، مطابق سؤال داده شود، بلاغت كلام و حكمت متكلم مانع از آن است كه كلام مشتمل بر جزئياتى باشد زائد بر آن چه لازم است، جزئياتى كه اثرى بر وجود آن ها مترتب نبوده و در غرض دخالتى نداشته باشد، آن هم كلامى چون قرآن كريم كه بهترين كلام و از بهترين گوينده و براى بهترين شنونده و يادگيرنده است.

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (173)

اين قصه آن طور كه در ابتدا به نظر مى رسيد، يك داستان ساده نيست، اگر به اين سادگى ها بود، كافى بود كه خود خداى تعالى مرده اى را (هرچه باشد، چه مرغ و چه حيوانى ديگر،) پيش روى ابراهيم عليه السلام زنده كند و زائد بر اين، كار لغو بيهوده اى باشد. در حالى كه قطعا چنين نيست و ما مى بينيم قيودى و خصوصياتى زائد بر اصل معنا در اين كلام اخذ شده است. مثلاً قيد شده:

1 _ آن

مرده اى كه مى خواهد زنده اش كند مرغ باشد.

2 _ مرغ خاصى و به عدد خاصى باشد.

3 _ مرغ ها زنده باشند و خود ابراهيم عليه السلام آن ها را بكشد.

4 _ بايد آن ها را به هم مخلوط كند، به طورى كه اجزاى بدن آن ها به هم آميخته گردند.

(174) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

5 _ بايد گوشت هاى درهم شده را چهار قسمت كند و هر قسمتى را در محلى دور از قسمت هاى ديگر بگذارد، مثلاً هريك را بر قله كوهى بگذارد.

6 _ عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم انجام شود، ابراهيمى كه خودش درخواست كرده بود.

7 _ با دعا و صدا كردن آن جناب زنده شوند.

8 _ هر چهار مرغ نزدش حاضر گردند.

9 _ اين خصوصيات زائد بر اصل قصه به طور مسلم در معنائى كه موردنظر بوده و خداى تعالى مى خواسته به ابراهيم عليه السلام بفهماند، دخالت داشته است!

و به هرحال بايد اين خصوصيات ارتباطى با سؤال داشته باشد، اگر به گفته آن جناب كه گفت: «رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى؟» دقت كنيم، دو نكته در آن مى بينيم:

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (175)

يكى در كلمه «تُحْيِى» كه از آن برمى آيد آن جناب خواسته است احيا را به آن جهت كه فعل خداى سبحان است مشاهده كند، نه بدان جهت كه وصف اجراى ماده اى است كه مى خواهد حيات قبول كند.

نكته دوم: معناى جمع است كه كلمه «موتى» مشتمل بر آن است، چون اين كلمه، جمع ميت است و اين خصوصيت به نظر مى رسد كه زايد بر اصل قصه است.

اما نكته اول: گفتار ابراهيم عليه السلام اقتضا مى كرد كه خداى

تعالى عمل احيا را به دست خود آن جناب اجرا كند، لذا مى فرمايد: چهار مرغ بگير و سپس آن ها را به دست خود ذبح كن و بعد بر سر هر كوهى قسمتى از آن بگذار، كه در اين سه جمله و در جمله سپس آن ها را بخوان، مطلب به صيغه امر آمده و در آيه «يَأْتينَكَ سَعْيا» خداى تعالى دويدن مرغان به سوى ابراهيم عليه السلام را كه همان زنده شدن مرغان است مرتبط و متفرع بر

(176) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

دعوت او كرده، پس معلوم مى شود آن سببى كه حيات را به (مرده اى كه قرار است زنده شود،) افاضه مى كند، همان دعوت ابراهيم عليه السلام است، با اين كه ما مى دانيم كه هيچ زنده شدن و احيائى بدون امر خداى تعال__ى نيست، پس معلوم مى شود كه دعوت ابراهيم عليه السلام به امر خدا، به نحوى متصل به امر خدا بوده كه گوئى زنده شدن مرغان هم از ناحيه امر خدا بوده و هم از ناحيه دعوت او. اين جا بود كه ابراهيم عليه السلام كيفيت زنده شدن مرغان يعنى افاضه حيات از طرف خدا به آن مردگان را مشاهده كرد. اگر دعوت ابراهيم عليه السلام متصل به امر خدا (و آن امر «كن» كه هر وقت خداوند بخواهد چيزى را ايجاد كند مى فرمايد: كن فيكون!) نبود، گفتار او هم مثل گفتار ما مى شد، كه جز با خيال، اتصالى به امر خدا ندارد و خود او نيز مثل ما مى شد كه اگر هزاربار هم به چيزى بگوئيم: «كن» موجود نمى شود. خلاصه كلام اين كه در عالم هستى هيچ چيزى تأثير گزاف و بيهوده ندارد!

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (177)

اما نكته دوم

كه گفتيم در كلمه «موتى» است، از اين كلمه فهميده مى شود كه كثرت مردگان دخالتى در سؤال آن جناب داشته و اين دخالت لابد از اين جهت است كه وقتى جسدهاى متعددى بپوسند و اجزاى آن ها متلاشى شده و صورت ها دگرگون گردد، حالت تميز و شناخت فردفرد آن ها از بين مى رود و كسى نمى فهمد مثلاً اين مشت خاك، خاك كدام مرده است و هم چنين ديگر ارتباطى ميان اجزاى آن ها باقى نمى ماند و همه در ظلمت فنا گم شده و چون داستان هاى فراموش شده از ياد مى روند، نه در خارج خبرى از آن ها باقى مى ماند و نه در ذهن، با چنين وضعى، چگونه قدرت زنده كننده به همه آن ها و يا به يكى از آن ها احاطه پيدا مى كند؟! در حالى كه محاطى در واقع نمانده، تا محيطى به آن احاطه يابد؟

(178) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و اين همان اشكالى است كه فرعون به موسى كرد و گفت: «...فَما بالُ الْقُرُونِ الاُْولى؟» (51 / طه) يعنى پس بگو ببينم سرنوشت گذشتگان چه شد؟ و موسى در پاسخش سخن از علم خدا گفت و جواب داد: «...عِلْمُها عِنْدَ رَبّى فى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّى وَ لا يَنْسى!» (52 / طه)

و سخن كوتاه اين كه: خداى تعالى در پاسخ ابراهيم عليه السلام به او دستور داد تا چهار عددمرغ بگيرد. شايد انتخاب مرغ از ميان همه حيوانات براى اين بوده كه قطعه قطعه كردن آن ها آسان تر و در زمانى كوتاه تر صورت مى گيرد، آن گاه زنده شدن آن ها را مشاهده كند. يعنى نخست آن مرغ ها و اختلاف اشخاص و اشكال آن ها را ببيند و كاملاً بشناسد. سپس هر چهار مرغ را كشته

و اجزاى همه را درهم بياميزد، آن طور كه حتى يك جزء مشخص در ميان آن ها يافت نشود، سپس گوشت كوبيده شده را چهار قسمت

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (179)

نموده و بر سر هر كوهى قسمتى از آن را بگذارد، تا به طور كلى تميز و تشخيص آن ها از ميان برود. آن گاه يك يك آن ها را صدا بزند و ببيند چگونه با شتاب پيش او حاضر مى شوند، در حالى كه تمامى خصوصيات قبل از مرگ را دارا مى باشند.

همه اين ها تابع دعوت آن جناب بود! دعوت آن جناب متوجه روح و نفس آن حيوان شد، نه جسدش، چون جسدها تابع نفس ها هستند نه به عكس و بدن ها فرع و تابع روح هستند نه به عكس. وقتى ابراهيم عليه السلام مثلاً روح خروس را صدا زد و زنده شد، قهرا بدن خروس نيز به تبع روحش زنده مى شود، بلكه تقريبا نسبت بدن به روح (به عنايتى ديگر،) همان نسبتى است كه سايه با شاخص دارد، اگر شاخص باشد سايه اش هم هست و اگر شاخص يا اجزاى آن به طرفى متمايل شود، سايه آن نيز به آن طرف متمايل مى گردد، همين كه شاخص معدوم شد، سايه هم معدوم مى شود!

(180) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

خداى سبحان هم وقتى موجودى از موجودات جاندار را ايجاد مى كند و يا زندگى را دوباره به اجزاى ماده مرده آن برمى گرداند، اين ايجاد نخست به روح آن موجود تعلق مى گيرد، آن گاه به تبع آن، اجزاى مادى نيز موجود مى شود و همان روابط خاصى كه قبلاً بين اين اجزا بود مجددا برقرار مى گردد، چون اين روابط نزد خدا محفوظ است و مائيم كه احاطه اى به

آن روابط نداريم!

پس تعين و تشخيص جسد به وسيله تعين روح است. جسد بلافاصله بدون هيچ مانعى بعد از تعين روح متعين مى شود. به همين مطلب اشاره مى كند آن جا كه مى فرمايد: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيا!» يعنى بلافاصله وجود پيدا كرده و با سرعت پيش تو مى آيند!

اين معنا از آيه شريفه زير نيز استفاده مى شود، آن جا كه قرآن گفتار منكرين معاد را

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (181)

نقل كرده و مى فرمايد: «وَ قالُوا ءَاِذا ضَلَلْنا فِى الاَْرْضِ اَئِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ؟ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِ_مْ كافِرُونَ. قُلْ يَتَوَفّكُ_مْ مَلَكُ الْمَ_وْتِ الَّذى وُكِّ__لَ بِكُمْ ثُ__مَّ اِلى رَبِّكُ__مْ تُرجَع__وُنَ» (10 و 11 / سجده)

پس اين ك__ه خداوند متعال فرمود: «...فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ...!» براى اين بود كه ابراهيم عليه السلام مرغان را كاملاً بشناسد و وقتى دوباره زنده مى شوند در اين كه اين ها همان مرغ ها هستند شك نكند و به نظرش ناشناس نيايد، بلكه همه خصوصيات و يا اگر اختلافى رخ داده باشد، تشخيص دهد.

و اين كه فرمود: «فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا،» معنايش اين است كه آن ها را ذبح كن و اجزاى بدنشان را خرد نموده با هم مخلوط كن، آن گاه بر سر كوه هائى كه در اين جا هست بگذار تا علاوه بر اين كه اجزا از هم مشخص نيستند، از يكديگر دور هم بشوند. اين خود يكى از شواهد بر اين معنا است كه اين قصه بعد از هجرت ابراهيم عليه السلام از سرزمين بابل به سوريه اتفاق افتاده، براى اين كه سرزمين بابل كوه ندارد.

(182) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و اين كه خداوند فرمود: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيا!» يعنى مرغان را صدا بزن و بگو اى طاووس و اى

فلان و اى فلان! پس از آيه به دست مى آيد كه ابراهيم عليه السلام خود مرغ ها را صدا زدند، نه اين كه اجزاى آن ها را صدا كرده باشند، چون اگر ابراهيم عليه السلام اجزاى مرغ ها را صدا مى كردند مى بايست آيه شريفه چنين باشد «ثم نادهن،» چون اجزاى مرغ ها در روى كوه هائى بودند كه بين ابراهيم عليه السلام و آن ها مسافت طولانى بود و در مسافت هاى دور، لفظ ندا را به كار مى برند نه لفظ دعوت را.

و معناى اين كه فرمود: «يَأْتينَكَ سَعْيا،» اين است كه روح مرغان به جسد خود برمى گردد و با سرعت به سويت مى آيند!

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (183)

«وَ اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ!» يعنى بدان كه خدا عزيز است و هيچ چيزى نمى تواند از تحت قدرت او بگريزد و از قلم او بيافتد و خدا حكيم است و هيچ عملى را به جز از راهى كه لايق آن است انجام نمى دهد، به همين جهت بدن و جسدها را با احضار و ايجاد ارواح ايجاد مى كند، نه به عكس!

و اگر فرمود: بدان كه خدا چنين و چنان است و نفرمود: خدا چنين و چنان است، براى اين بود كه بفهماند خطور قلبى ابراهيم عليه السلام كه او را وادار كرد چنين مشاهده اى را درخواست كند، خطورى مربوط به معناى دو اسم خداى تعالى يعنى عزيز و حكيم بوده است، لذا در پاسخ او عملى انجام داد تا علم به حقيقت عزت و حكمت خدا براى او حاصل شود!

(184) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

در كتاب معانى الاخبار از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه در تفسير آيه:

«وَ اِذْ قالَ اِبْراهي_مُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ

تُحْيِى الْمَوْتى...؟» در ضمن حديثى فرمود: اين آيه متشابه است و معنايش اين است كه ابراهيم از كيفيت پرسيد. كيفيت فعل خداى تعالى حقيقتى است كه اگر عالمى يا پيامبرى از آن آگاه نباشد برايش تعجب آور نيست و چنان نيست كه توحيدش ناقص باشد!

در تفسيرعياشى از على بن اسباط روايت شده كه گفت: حضرت ابى الحسن الرضا عليه السلام در پاسخ كسى كه از معناى آيه

«وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى!» پرسيده بود كه مگر ابراهيم عليه السلام در قدرت خدا شك داشته است؟ فرمود: نه، وليكن منظورش اين بوده كه خدا ايمانش را زيادتر كند!

در تفسير قمى از پدرش از اين ابى عمير از ابى ايوب از ابى بصير از امام صادق عليه السلام

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (185)

روايت كرده كه فرمود: ابراهيم عليه السلام لاشه اى را در كنار دريا ديد كه درندگان دريائى آن را مى خوردند و سپس همان درندگان به يكديگر مى پريدند و يكى ديگرى را پاره مى كرد و مى خورد، ابراهيم عليه السلام تعجب كرد و عرض كرد: پروردگارا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ خداوند پرسيد مگر ايمان ندارى؟ ابراهيم عليه السلام گفت چرا، ولكن مى خواهم قلبم مطمئن شود. خداوند فرمود: پس چهار مرغ را بگير و آن ها را قطعه قطعه كن و سپس بر سر هر كوهى قسمتى از آن را بگذار و آن گاه آن ها را صدا بزن تا به سرعت نزدت بيايند و بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور دانا است.

ابراهيم عليه السلام يك طاووس و يك خروس و يك كبوتر و يك كلاغ سياه گرفت، كه خداى تعالى دوباره فرمود: «صُرْهُنَّ!» يعنى قطعه قطعه شان كن و گوشتشان را مخلوط كن و به ده قسمت تقسيم

نموده و هر قسمتى را بر سر يك كوه بگذار و سپس يكى يكى را

(186) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

صدا كن و بگو: به اذن خدا زنده شو! خواهى ديد اجزاى بدنشان از سر اين كوه ها يك جا جمع شده و از نوك با تا سرش به هم چسبيده و به سويت پرواز مى كنند و همين طور هم شد. در اين هنگام بود كه ابراهيم عليه السلام گفت: «اَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ!»

مؤلف: اين معنا را عياشى هم در تفسير خود از ابى بصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده و از طرق اهل سنت نيز از ابن عباس روايت شده است.

و اين كه فرمود: ابراهيم عليه السلام جيفه و لاشه اى را ديد و چنين و چنان شد، بيان شبهه اى است كه از ديدن لاشه در دلش افتاد و وادارش كرد كه آن سؤال را بكند، براى اين كه ديد هر جزئى از بدن لاشه در شكم درنده اى رفت و تازه خود درندگان هم يكديگر را خوردند، فكر كرد مرده اى كه اجزاء آن اين چنين متفرق شده و هر تكه اش به جائى رفته و حالات گوناگونى به خود گرفته است و ديگر چيزى از اصلش نمانده، چگونه زنده خواهد شد؟

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (187)

خواهى گفت: از ظاهر روايت برمى آيد كه اين شبهه همان شبهه معروف آكل و ماكول است، چون در روايت آمده: درندگان يكديگر را خوردند و بعد از اين جمله، تعجب ابراهيم عليه السلام و سؤالش را نتيجه اين مشاهده دانسته است؟

در پاسخ مى گوئيم: در اين جا دو شبهه وجود دارد: شبهه اول اين كه متفرق شدن اجزاى جسد و فناى اصل آن و اين كه از

آن لاشه نه صورتى باقى مانده و نه مشخصات و خصوصياتى، تا از ساير جانداران متمايز باشد و زندگى را دوباره از سر بگيرد. شبهه دوم: همان شبهه آكل و ماكول است و آن اين است كه مى بينيم حيوان و يا انسانى طعمه درنده مى شود و اجزاى بدنش جزء بدن آن مى گردد، پس ديگر ممكن نيست هر دو حيوان و يا انسان و حيوان را با تمام بدنشان زنده كرد، چون فرض كرديم كه هر دو يك

(188) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

بدن شده اند و يك بدن نمى تواند بدن دو حيوان بشود و به فرض اين كه يكى زنده شود، ديگرى ناقص مى ماند، ناقصى كه ديگر قابل دوباره زنده شدن نيست.

پاسخى كه خداى تعالى به سؤال آن جناب داده كه همان تبعيت بدن از روح باشد، هرچند پاسخى است كه در دفع هر دو شبهه كافى است، ولى دستورى كه به آن جناب داد داد و قرآن آن را حكايت كرد كه چهار مرغ بگيرد و چنين و چنان كند، متضمن و دربردارنده ماده شبهه دوم نيست و در آن سخنى از اين شبهه به ميان نيامده است بلكه تنها مسأله متفرق شدن اجزاء و اختلاط آن و دگرگون شدن صورت و حالات حيوان آمده است، كه همان شبهه اول است، پس آيه شريفه تنها متعرض دفع شبهه اول شده است، هرچند كه با دفع شبهه اول شبهه دوم نيز دفع مى شود، كه بيانش گذشت، بنابراين، اين قسمت از روايت كه مى گفت: بعضى بعض ديگر را خوردند، دخالتى در تفسير آيه ندارد.

درخواست ابراهيم براى ديدن زنده كردن مردگان (189)

در اين روايت آمده كه آن مرغان

عبارت بودند از: طاووس، خروس، كبوتر و كلاغ. در بعضى از روايات آمده است كه عبارت بودند از: عقاب، اردك، طاووس و خروس، كه اين روايت را صدوق در كتاب عيون از حضرت امام رضا عليه السلام نقل كرده است... .

در روايت آمده بود كه خداوند فرمود: آن گاه آن ها را ده قسمت كن و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذار! در اين كه كوه ها ده عدد بودند، مورد اتفاق همه رواياتى است كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده است. البته در تعداد كمى از روايات چهار كوه و هفت كوه نيز آمده است. (1)

1- الميزان، ج: 2، ص 561.

(190) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

فصل ششم:تفسير و تحليل گفتمان هاى موسى با خدا

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور

«وَ هَ__لْ اَتيكَ حَ___ديثُ م__ُوسى...!»

«آيا خبر موسى به تو رسيده است؟»

«آن دم كه آتشى ديد و به اهل خود گفت: بمانيد كه من آتش مى بينم شايد شعله اى از آن برايتان بياورم يا به وسيله آتش راه پيدا كنم _ پيرامون آن كسى را ببينم كه راه را وارد است!»

(191)

«و چون به آتش رسيد ندا داده شد كه اى موسى!»

«من خود پروردگار توام كفش هاى خود را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى!»

«من تو را برگزيده ام! به آن چه بر تو وحى مى شود گوش فرا دار!»

«من خداى يكتايم! معبودى جز من نيست، عبادت من كن و براى يادكردن من نماز به پا كن!»

«قيامت آمدنى است! مى خواهم آن را پنهان كنم تا هركس در مقابل كوششى كه مى كند سزا ببيند!»

«آن كه رستاخيز را باور ندارد و پيروى هوس خود كند ترا از باور كردن آن باز

(192) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

ندارد كه هلاك مى شوى!»

«اى

موسى! اين چيست كه به دست راست تو است؟»

«گفت: اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسفندان خويش برگ مى تكانم و مرا در آن حاجت هايى ديگر است!»

«گفت: اى موسى آن را بيفكن!»

«پس آن را افكند كه ناگهان مارى شد كه سريع راه مى رفت.»

«فرمود آن را بگير و نترس كه آن را به حالت اولش بازمى گردانيم!»

«و دستت را به گريبان خود ببر تا نورانى بدون عيب بيرون آيد و اين معجزه ديگرى است!»

«تا آيه هاى بزرگ خويش را به تو بنمايانيم!»

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (193)

«به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است!»

«گفت: پروردگارا سينه مرا بگشاى!»

«و كارم را به من آسان كن!»

«و گره از زبان من باز كن!»

«تا گفتارم را بفهمند!»

«و براى من وزيرى از كسانم مقرر فرما!»

«هارون برادرم را!»

«و پشت من بدو محكم كن!»

«و او را شريك كارم گردان!»

«تا تو را تسبيح بسيار گوئيم!»

(194) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«و بسيار يادت كنيم!»

«كه تو بيناى به حال ما بوده اى!»

«فرمود: اى موسى مطلوب خويش را يافتى!»

«و بار ديگر به تو نيز منت نهاديم!»

«آن دم كه به مادرت آن چه بايد وحى كرديم!»

«كه او را در صندوق بگذار و صندوق را به دريا بيفكن. تا دريا به ساحلش اندازد و دشمن من و دشمن او بگيرد او را و از جانب خويش محبوبيتى بر تو افكندم تا زير نظر من تربيت شوى!»

«و چون خواهرت رفت و گفت آيا شما را به كسى دلالت كنم كه تكفل او كند؟ و به مادرت بازت

آورديم كه ديده اش روشن شود و غم نخورد و يكى را كشتى و از

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (195)

گرفتارى نجاتت داديم و امتحانت كرديم امتحانى دقيق و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى آن گاه اى موسى! به موقع بيامدى!»

«و تو را خاص خويش كردم!»

«تو و برادرت معجزه هاى مرا ببريد و در كار يادكردن من سستى مكنيد!»

«به سوى فرعون رويد كه طغيان كرده است!»

«و با او به نرمى سخن بگوييد، شايد اندرز گيرد تا بترسد!»

«گفتند: پروردگارا ما بيم دارم در آزارمان شتاب كند يا طغيانش بيشتر شود!»

«فرمود: مترسيد كه من با شما هستم! مى شنوم و مى بينم!»

«پيش وى رفتند و گفتند ما دو پيغمبر پروردگار توايم، پسران اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان مكن! از پروردگارت معجزه اى سوى تو آورده ام درود بر آن كس كه هدايت را پيروى كند!»

(196) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«به ما وحى شده كه عذاب بر آن كس باد كه آيات الهى را تكذيب كند و روى بگرداند!» (9 تا 48 / طه)

سياق آيات شهادت مى دهد بر اين كه اين جريان در مراجعت موسى از مدين به سوى مصر اتفاق افتاده و اهلش نيز با او بوده و اين واقعه نزديكى هاى وادى طوى، در طور سينا، در شبى سرد و تاريك اتفاق افتاده، در حالى كه راه را گم كرده بودند، چون آتش از دور ديده به نظرش رسيده كه كنار آن كسى هست كه از او راه را بپرسد و اگر نبود حداقل از آن آتش قدرى بياورد، گرم شوند.

«فَلَمّا اَتيها نُودِىَ يا مُوسى. اِنّى اَنَا رَبُّكَ...!»

(11 و 12 / طه) به موسى ندا شد اين

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (197)

منم پروردگارت و اينك تو در محضر منى! وادى طوى به همين جهت تقديس يافته پس شرط ادب به جاى آور و كفشت را بكن!

موسى وقتى نداى «يا مُوسى. اِنّى اَنَا رَبُّكَ!» را شنيد از آن به طور يقين فهميد كه صاحب ندا پروردگار او و كلام، كلام او است، چون كلام مذكور وحيى از خدا بود به او، كه خود خداى تعالى تصريح كرده بر اين كه خدا با احدى جز به وحى، يا از وراى حجاب، يا به ارسال رسول تكلم نمى كند، هرچه بخواهد به اذن خود وحى مى كند. وقتى هيچ واسطه اى نبود شخص مورد وحى كسى را جز خدا هم كلام خود نمى يابد و در وهمش خطور نمى كند و غير كلام او كلامى نمى شنود.

جمله «اِنّى اَنَ__ا رَبُّ__كَ فَ_اخْلَ_عْ نَعْلَيْ_كَ...!» (12 / طه) موسى را متوجه به اين كه موقفى كه دارد موقف حضور و مقام رو در رو سخن گفتن است و خدا با او خلوت و او را

(198) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

از خود به مزيد عنايت اختصاص داده و لذا فرمود: «اِنّى اَنَا رَبُّكَ: من پروردگار توام!» و نفرمود: «انا اللّه: من خدايم، يا انا رب العالمين: من رب العالمينم!» و نيز به همين جهت اگر بعد از آن فرمود: «اِنّى اَنَا اللّهُ!» تكرار جمله قبلى نيست، چون جمله قبلى در عين معرفى صاحب كلام، مقام را هم از اغيار خالى مى سازد، تا وحى را انجام دهد، ولى در جمله دوم تنها وحى است!

و اين كه فرمود: «نُودِى» و نام صاحب

ندا را نياورد اشاره است به اين كه ظهور اين آيت براى موسى به طور ناگهانى و بى سابقه بوده است.

«وَ اَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى!» (13 / طه) اختيار خدا موسى را به تكلم، منظور و غرض الهى بوده و آن عبارت است از دادن نبوت و رسالت.

مشيت الهى بدين تعلق گرفته كه فردى از انسان را وابدارد، تا مشقت حمل نبوت و

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (199)

رسالت را تحمل كند و چون در علم خدا موسى بهتر از ديگران بوده بدين جهت او را اختيار كرده است.

«اِنَّنى اَنَااللّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدْنى وَ اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى!» (14 / طه) اين همان وحيى است كه در آيه قبل موسى را مأمور به شنيدن آن كرده بود، كه تا يازده آيه ديگر ادامه دارد و در آن نبوت و رسالتش با هم اعلام مى شود.

«وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى...!» (17 / طه)

از اين جا وحى رسالت موسى آغاز مى شود، چون وحى نبوتش در سه آيه گذشته تمام شد. از آن جناب سؤال شده كه در دست راست چه دارى؟ منظور اين است كه خودش نام آن را ببرد و متوجه اوصاف آن كه چوب خشكى است بى جان، بشود، تا وقتى مبدل به اژدهايى مى شود آن طور كه بايد در دلش عظيم بنمايد.

(200) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«قالَ هِىَ عَصاىَ اَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَلِىَ فيها مَارِبُ اُخْرى!» اگر موسى در پاسخ خداى تعالى پرگويى كرد و به ذكر اوصاف و خواص عصايش پرداخت، مى گويند بدين جهت بود كه مقام اقتضاى آن را داشت، چون مقام خلوت و

رازدل گفتن با محبوب است و با محبوب سخن گفتن لذيذ است، لذا نخست جواب داد كه اين عصاى من است، سپس منافع عمومى آن را بر آن مترتب كرد. نكته اين كه گفت اين عصاى من است هم همين بوده است.

«قالَ اَلْقِها يا مُوسى... سيرَتَهَا الاُْولى!» (19 و 21 / طه) خداى سبحان در اين آيه به موسى دستور مى دهد عصاى خود را از دست خود بيندازد و او چون عصا را مى اندازد مى بيند مارى بزرگ شد، كه با چابكى و چالاكى هرچه بيشتر به راه افتاد، چون امر غيرمترقب ديد كه جماد ناگهان داراى حيات شد سخت تعجب كرد.

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (201)

«قالَ خُذْها وَ لاتَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَاالاُْولى!» (21/طه) يعنى آن را بگير و نترس كه به زودى به حالت اولش (عصا) برمى گردانيم. اين جمله دلالت دارد بر اين كه موسى عليه السلام از آن چه ديده ترسيده است.

«وَ اضْمُمْ يَدَكَ اِلى جَناحِكَ تَخْ__رُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ايَةً اُخْرى!» (22 / طه) اژدهاشدن عصا يك آيت بود و يد بيضاء آيت دومى.

«لِنُ__رِيَكَ مِ_نْ اي_اتِنَ_ا الْكُبْ__رى!» (23 / طه) آن چه ما به دست تو اجراء كرديم براى اين بود كه بعضى از آيات كبراى خود را به تو نشان دهيم!

«اِذْهَ__بْ اِل__ى فِ__رْعَ___وْنَ اِنَّ__هُ طَغ__ى!» (24 / طه) اين جمله فرمان رسالت است.

«قالَ رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى... اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيرا...!» (25 و 35 / طه)

يازده آيه است كه متن درخواست موسى از پروردگارش را نقل مى كند، كه بعد از

(202) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مسجل شدن رسالتش چه چيزهايى از پروردگارش درخواست نمود، از ظاهر آن پيدا

است كه آن چه درخواست كرده وسائلى بوده كه در امر رسالتش بدان محتاج بوده نه در امر نبوت، آرى رساندن رسالت خدا به فرعون و درباريانش و نجات دادن بنى اسرائيل و اداره امور ايشان، آن وسائل را لازم داشته، نه مسأله نبوتش.

موسى عليه السلام رسالتى را كه خدا بر او مسجل كرد بزرگ شمرد، چون از شوكت و قوت قبطيان آگاه بود، مخصوصا از اين جهت كه فرعون طاغى در رأس آنان قرار داشت، فرعونى كه با خدا بر سر ربوبيت منازعه نموده به بانك بلند مى گفت «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى!» (24 / نازعات) و نيز از ضعف و اسارت بنى اسرائيل در ميان آل فرعون با خبر بود و مى دانست چه قدر جاهل و كوتاه فكرند؟ گويا خبر داشت كه دعوتش چه شدائد و مصائبى به بار مى آورد و چه فجايعى را بايد ناظر باشد.

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (203)

از سوى ديگر حال خود را هم مى دانست كه تا چه حد در راه خدا بى طاقت و كم تحمل است، آرى او به هيچ وجه طاقت نداشت ظلم قبطيان را ببيند. داستان كشتن آن قبطى و نيز داستان آب كشيدنش بر سر چاه مدين براى دخترانى كه حريف مردان نبودند، شاهد ابا داشتن او از ظلم و ذلت است. از سوى ديگر زبانش _ كه خود يگانه اسلحه است براى كسى كه مى خواهد دعوت و رسالت خداى را تبليغ كند _ لكنتى داشت كه نمى توانست آن طور كه بايد مقاصد خود را برساند.

به همين جهات عديده از پروردگارش درخواست كرد كه براى حل اين مشكلات اولاً سعه صدر به او بدهد تا تحملش زياد

شود و محنت هايى كه رسالت برايش به بار مى آورد و شدائدى كه در پيش رويش و در مسير دعوتش دارد آسان گردد، لذا عرضه داشت: «...رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى!» (25 / طه)

(204) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

آن گاه گفت: «وَ يَسِّ_رْ لى اَمْ_رى: امرم را آسان ساز!» (26 / طه) كه مقصود همان امر رسالت است و نگفت: رسالتم را تخفيف بده! و خلاصه به دست كم آن قناعت كن، تا اصل رسالت آسان تر شود، بلكه گفت همان امر خطير و عظيم را با همه دشوارى و خطرش بر من آسان گردان! «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانى. يَفْقَهُوا قَوْلى!» (27 و 28 / طه) اين سؤال ديگرش است كه گشودن عقده زبان را مى خواهد، عقده اى است كه داراى مشخصات معينى است: يعنى آن عقده اى را بگشاى كه نمى گذارد سخنانم را بفهمند.

«وَ اجْعَلْ ل_ى وَزيرا مِنْ اَهْلى. هرُونَ اَخى!» (29 و 30 / طه) اين سؤالى ديگر است كه در واقع سؤال چهارم آن جناب و آخرين درخواست هاى او است.

«كَ__ىْ نُسَبِّحَ__كَ كَثي__را. وَ نَذْكُرَكَ كَثيرا!» (33 و 34 / طه) ذكر و تسبيحى كه با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذكر و تسبيح علنى و در بين مردم است نه در خلوت

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (205)

و نه در دل، زيرا ذكر و تسبيح در خلوت و در قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم و مجامع عمومى و مجالس آنان، هروقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى ايمان به وى دعوت نموده و

نيز او را تسبيح گويند، يعنى خداى را از شركاء منزه بدارند.

«قالَ قَدْ اُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى!» (36 / طه) در اين جمله همه دعاهاى موسى عليه السلام اجابت شده است.

«وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً اُخْرى... كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ!» (37 و 40 / طه) در اين آيات او را به منت ديگرى كه قبل از برگزيدنش به نبوت و رسالت و اجابت خواسته هايش بر او نهاده تذكر مى دهد و آن عبارت است از منت دوران ولادتش، كه بعضى از كاهنان، به فرعون خبر داده بودند كه فرزندى در بنى اسرائيل متولد مى شود

(206) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كه زوال ملك او به دست وى صورت مى گيرد، ناگزير فرعون فرمان داد تا هر فرزندى كه در بنى اسرائيل متولد مى شود به قتل برسانند، از آن به بعد، تمامى فرزندان ذكور بنى اسرائيل كشته مى شدند، تا آن كه موسى عليه السلام به دنيا آمد، خداى عزوجل به مادرش وحى كرد كه: مترس، او را شير بده، هروقت از عمال فرعون و جلادانش احساس خطر كردى فرزندت را در جعبه اى بگذار و او را در رود نيل بينداز، كه آب او را به ساحل نزديك قصر فرعون مى برد و او به عنوان فرزند خود نگهداريش مى كند، چون او اجاق كور است، به همين جهت او را نمى كشد و خدا دوباره او را به تو بازمى گرداند.

«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسى!» (41 / طه) معناى اصطناع موسى به اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم و همه نعمت هايى كه در اختيار تو است همه اين ها از من و احسان من است و در آن غير من كسى شركت ندارد،

پس تو خالص براى منى! اصطناع

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (207)

و احسان نمودن خدا موسى را براى خود، يكى از منت هاى الهى است، بلكه از بزرگ ترين نعمت هاى او بوده است!

«اِذْهَبْ اَنْ_تَ وَ اَخُوكَ بِاياتى وَ لا تَنِيا فى ذِكْرى!» (42 / طه) در اين جمله امر سابق تجديد مى شود و در آن خطاب تنها متوجه موسى عليه السلام شده بود و مى فرمود: «اِذْهَبْ اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى!» (24 / طه) ولى در اين جمله برادرش را هم به وى ملحق كرده، چون خود موسى قبلاً درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود و دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند!

«اِذْهَبا اِلىفِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى. فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى!» (43 و 44/طه) در اين جا نيز براى بار دوم هر دو را مخاطب قرار داد. مراد از اين كه فرمود: «فَقُولا لَهُ

(208) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

قَوْلاً لَيِّنا!» اين است كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتن دارى از تندى، واجب ترين آداب دعوت است.

«قالا رَبَّنا اِنَّنا نَخافُ اَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا اَوْ اَنْ يَطْغى!» كلمه فرط در اين جا به معناى تعجيل در عقوبت است، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود. و مراد از طغيان اين است كه در ظلم خود از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب بنى اسرائيل و جرأت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تاكنون نمى كرد.

«قالَ لا تَخافا اِنَّنى

مَعَكُما اَسْمَعُ وَ اَرى!» (46 / طه) يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم و آن چه بگويد مى شنوم و آن چه عمل كند مى بينم و شما را يارى مى كنم و تنهاتان نمى گذارم!

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (209)

در حقيقت اين آيه تأمينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى دهد، پس اين كه فرمود: «لا تَخافا» تأمين است و اين كه فرمود: «اِنَّنى مَعَكُما اَسْمَعُ وَ اَرى!» تعليل آن تأمين است به اين كه با حضور و ديدن و شنيدن من ديگر جايى براى ترس شما نيست! اين خود دليل بر اين است كه جمله مذكور كنايه است از مراقبت و نصرت، وگرنه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن و صرف آگاهى داشتن به آن چه كه رخ مى دهد باعث نترسيدن موسى و هارون نمى شود، چون خداى تعالى همه چيز را مى بيند و مى شنود و از هر چيزى آگاهى دارد.

«فَأْتِياهُ فَقُولا اِنّا رَسُولا رَبِّ_كَ...!» (47 / طه) در اين جمله امر و دستور به رفتن نزد فرعون تجديد شده، البته بعد از آن كه آن دو جناب را با وعده حفظ و نصرت تأمين داده، چيزى كه هست در اين امر مجدد رسالت آن دو را كاملاً بيان فرموده است و آن اين است

(210) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كه نزد وى روند و او را به ايمان و رفع يد از عذاب بنى اسرائيل دعوت نموده، پيشنهاد كنند كه بنى اسرائيل را رخصت دهد تا با آن دو جناب به هرجا خواستند بروند.

در اين بيان و گفتگوى با فرعون هرجا كه وجهه سخن دگرگون شده همان دستور قبلى به

مقتضاى تناسب مقام تكرار شده، مثلاً بار اول فرمود: نزد فرعون برو كه او طغيان كرده است. بار دوم كه بعد از درخواست هاى موسى عليه السلام بود چنين تكرار كرد كه: تو و برادرت نزد فرعون شويد كه او طغيان كرده است. بار سوم كه موسى اظهار خوف كرد و خداى تعالى تأمينش داد، چنين تكرار فرمود: «نزد او شويد و بگوييد...،» كه در اين نوبت تفصيل جزئيات وظايفى را كه دارند بيان نمود.

در اين دعوت به عبوديت و ربوبيت خدايى، فرعون ها بى مقدار و به هيچ گرفته شده اند. تعبيرات آيات در عين حال كه بى مقدارى و بى ارزشى فرعون را مى رساند، اولاً

بعثت موسى، گفتمان خدا با موسى در كوه طور (211)

هيچ گونه خشونتى نداشته و از نرمى و ملايمت كه قبل از اين موسى را بدان امر مى كرد بيرون نشده است و ثانيا سخن حق را به گوش فرعون رسانيده، بدون اين كه تملق كرده و از سلطنت باطل فرعون و عزت دروغيش مرعوب شده باشند. (1)

درخواست رؤيت خدا! گفتمان خدا با موسى در ميقات

«وَ لَمّا جآءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِنىآ اَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى وَ لكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ. فَسَوْفَ تَرانى فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَيْكَ وَ اَنَا اَوَّلُ

1- الميزان ج: 14، ص: 186.

(212) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

الْمُؤْمِنينَ!»

«و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد:

_ پروردگار خودت را به من بنما كه ترا بنگرم! گفت:

_ هرگز مرا نخواهى ديد ولى به اين كوه بنگر اگر به جاى خويش برقرار ماند شايد مرا

توانى ديد!

و همين كه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را متلاشى نمود و موسى بيهوش بيفتاد و چون به خود آمد گفت:

_ منزهى تو!

_ سوى تو بازمى گردم و من اولين مؤمن هستم!» (143 / اعراف)

درخواست رؤيت خدا! گفتمان خدا با موسى در ميقات (213)

وقتى موسى به ميقات ما كه براى او تعيين كرده بوديم آمد و پروردگارش با او گفتگو كرد. موسى گفت: پروردگارا خودت را بنمايان تا نگاهت كنم، يعنى وسائل ديدارت را برايم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببينم.

ديدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمكين و تمكين از ديدن است. خداى تعالى به موسى فرمود:

«لَنْ تَرانى: تو ابدا مرا نخواهى ديد!»

خداى تعالى فرمود: به اين كوه نگاه كن كه من اينك خود را براى آن ظاهر مى سازم، اگر ديدى تاب ديدار مرا آورد و بر جاى خود استوار بماند، بدان كه تو هم تاب نظر انداختن به من و ديدن مرا دارى!

وقتى تجلى كرد و براى كوه ظاهر گرديد با تجلى خود آن را درهم كوبيد و در فضا

(214) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

متلاشيش ساخت و پرتابش كرد. موسى از هيبت منظره افتاد و از دنيا رفت و يا بيهوش شد. وقتى به هوش آمد گفت:

_ منزهى تو و من درباره درخواستى كه كردم توبه نموده و اولين كسى هستم كه درباره ناديدنى بودن تو ايمان آورده ام!

دقت در آيه اين معنا را افاده مى كند كه اگر مسأله رؤيت و نظرانداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف كنيم بدون درنگ آن را حمل بر رؤيت و

نظر انداختن به چشم مى كنند وليكن اين حمل صحيح نيست، زيرا ما شك نداشته و نخواهيم داشت در اين كه رؤيت عبارت است از اين كه جهاز بينائى به كار بيفتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شكل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم كند، خلاصه اين كه عملى كه ما آن را ديدن مى خوانيم عملى است طبيعى و محتاج به ماده جسمى در مبصر و باصر هر

درخواست رؤيت خدا! گفتمان خدا با موسى در ميقات (215)

دو، حال آن كه به طور ضرورت و بداهت از روش تعليمى قرآن برمى آيد كه هيچ موجودى به هيچ وجهى از وجوه شباهت به خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن كريم خداى سبحان جسم و جسمانى نيست و هيچ مكان و جهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند و هيچ صورت و شكلى مانند و مشابه او ولو به وجهى از وجوه يافت نمى شود.

معلوم است كسى كه وضعش اين چنين باشد ابصار و ديدن به آن معنايى كه ما براى آن قائليم به وى متعلق نمى شود و هيچ صورت ذهنيى منطبق با او نمى گردد، نه در دنيا و نه در آخرت، پس غرض موسى بن عمران عليهم السلام هم از تقاضايى كه كرد اين نبوده، چون چنين درخواستى لايق مقام رفيع شخصى مثل او كه يكى از پنج پيغمبر اولواالعزم است و موقف خطيرى كه وى داشته با چنين غفلت و جهالتى سازگار نيست.

(216) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

آرى، تمناى اين كه خداوند در عين اين كه منزه از حركت و زمان و مكان و نواقص ماديت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم

انسان قدرتى دهد كه بتواند او را ببيند به شوخى شبيه تر است، تا به يك پيشنهاد جدى.

خلاصه كلام اين كه مگر ممكن است خداوند سببى از اسباب مادى را آن قدر تقويت كند كه با حفظ حقيقت و اثر خود، در يك امر خارج از ماده و آثار ماده و بيرون از حد و نهايت عمل نموده و اثر باقى بگذارد؟ چشم ما سببى است از اسباب مادى كه سببيتش تنها در امور مادى است و محال است عمل آن متعلق به چيزى شود كه هيچ اثرى از ماديت و خواص ماديت را ندارد.

بنابراين به طور مسلم اگر موسى عليه السلام در آيه موردبحث تقاضاى ديدن خدا را كرده غرضش از ديدن غير اين ديدن بصرى و معمولى بوده و قهرا جوابى هم كه خداى تعالى

درخواست رؤيت خدا! گفتمان خدا با موسى در ميقات (217)

به وى داده نفى ديدنى است غير اين ديدن، چه اين نحو ديدن امرى نيست كه سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا كند و خداوند دست رد به سينه اش بزند.

مراد از اين رؤيت قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است و تعبير آن به رؤيت براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است. (1)

1- الميزان ج: 8، ص: 299.

(218) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

فصل هفتم:تفسير و تحليل گفتمان هاى قرآن درباره مريم و عيسى و يحيى

گفتمان مادر مريم با خدا

«اِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَكَ ما فى بَطْنى مُحَرَّرا فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ...!»

(219)

«به ياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت پروردگارا من نذر كرده ام كه آن چه در رحم دارم محرر يعنى خالص خدمتكار تو باشد از من قبول كن كه تو، آرى تنها توئى كه شنواى دانائى!»

«همين كه

وضع حمل كرد گفت پروردگارا من او را دختر زاييده ام (و خدا از خود او بهتر مى دانست كه چه زاييده!) و معلوم است كه براى خدمتگزارى معبد تو پسر چون دختر نيست و من او را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم!»

«پروردگارش دختر را قبول كرد آن هم به بهترين قبول و او را پرورش داد آن هم بهترين پرورش...!» (35 تا 37 / آل عمران)

(220) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

شروع آيات دلالت دارد بر اين كه مادر مريم اين مناجات را وقتى كرده كه به فرزندش حامله بوده و حملش هم از عمران بوده است. اين مناجات خالى از اشاره به اين نكته نيست كه همسر وى عمران در آن روزها زنده نبود وگرنه او حق نداشت فرزند در شكم خود را مستقلاً تحرير كند.

اين نكته هم روشن است كه تحرير فرزند چه به وسيله پدر باشد يا مادر، تحرير از بردگى نيست و دختر عمران برده نبوده، تا مادرش او را آزاد كند، پس تحرير در اين آيه آزاد كردن از قيد ولايتى است كه والدين بر فرزند خود دارند و با داشتن آن ولايت، او را تربيت مى كنند و در مقاصد خود به كار مى برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است.

پس با تحرير، فرزند از تسلطى كه پدر و مادر بر او دارند خارج مى شود، ديگر پدر و مادر، او را به خدمت نمى گيرند. اگر اين تحرير به وسيله نذر و به خاطر خدا انجام شود،

گفتمان مادر مريم با خدا (221)

معنايش اين مى شود كه اين فرزند در ولايت

خدا داخل شود، تنها او را بپرستد و خدمت كند. خدمت خدا كردن به اين است كه در مسجد و كليسا و اماكن مقدسه اى كه مختص عبادت خدا است خدمت كند، در حالى كه اگر اين نذر نبود، فرزند مى بايست پدر و مادر خود را خدمت مى كرد.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه مادر مريم معتقد بوده به اين كه فرزندى كه در شكم دارد پسر است، نه دختر چون مناجاتى كه با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نكرده كه اگر فرزندم پسر بود تحرير مى كنم، بلكه به طور قطع گفته: «نَذَرْتُ لَكَ ما فى بَطْنى مُحَرَّرا!» از اين جا معلوم مى شود مطمئن بوده كه فرزندش پسر است.

آگاهى مادر مريم از پسر بودن حملش حدسى نبود، چون خدا آن را به طور جزم از وى حكايت كرده است. اين حكايت خود دليل بر اين است كه اعتقاد وى به وجهى منتهى

(222) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

به وحى بوده، به همين جهت وقتى فهميد فرزندش دختر است، از فرزند پسر مأيوس نشد و براى بار دوم با جزم و قطع عرضه داشت: «وَ اِنّى اُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ...!» (36 / آل عمران) و در آن اثبات كرد كه مريم داراى ذريه است، با اين كه ظاهرا راهى به چنين علمى نداشته است.

«...وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ...!» و «...وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُْنْثى...!» (36 / آل عمران) اين دو جمله از همسر عمران نيست، بلكه كلام خداى تعالى است، كه به عنوان جمله معترضه آورده شده است. از ظاهر جمله «...وَ اللّهُ اَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ...!» استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد ما مى دانيم كه فرزند او دختر

است وليكن با دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوى او را به بهترين وجه برآوريم و به طريقى برآوريم كه او را خشنودتر سازد. اگر او مى دانست كه چرا فرزند در شكم او را دختر كرديم هرگز حسرت

گفتمان مادر مريم با خدا (223)

نمى خورد و آن طور اندوهناك نمى شد. او نمى دانست كه اگر فرزندش پسر مى شد، اميدش آن طور كه بايد محقق نمى شد و ممكن نبود نتايجى كه در دختر شدن فرزندش هست، در پسر شدن آن به دست آيد، براى اين كه نهايت نتيجه اى كه ممكن بود از پسربودن فرزندش به دست آيد اين بود كه فرزندى چون عيسى از او متولد شود، كه پيامبرى باشد شفادهنده كورمادرزاد و بيمار برصى و زنده كننده مردگان وليكن در دختر بودن حملش نتيجه اى ديگر نيز عايد مى شود و آن اين است كه كلمة اللّه تمام مى شود و پسرى بدون پدر مى زايد و در نتيجه هم خودش و هم فرزندش آيتى و معجزه اى براى اهل عالم مى شوند! پسرى مى زايد كه در گهواره با مردم سخن مى گويد! روحى و كلمه اى از خدا مى شود! فرزندى كه مَثَلش نزد خدا مثل آدم است و از او و از مادرش آن دختر طاهره مباركه آثار و بركات و آيات روشن ديگر بروز مى كند!

(224) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«...وَ اِنّى سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ اِنّى اُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ!»

كلمه مريم در لغت آن شهر، به طورى كه گفته اند، به معناى زن عابد و نيز زن خدمتكار است، از همين جا معلوم مى شود كه چرا اين مادر دختر خود را بلافاصله بعد از وضع حمل مريم ناميد و چرا خداى تعالى اين

عمل او را حكايت كرد؟ خواست تا بعد از نوميدى از زاييدن پسرى كه محرر براى عبادت و خدمت باشد بلادرنگ همين دختر را براى اين كار محرر كند. پس اين كه گفت: «سَمَّيْتُها مَرْيَمَ!» به منزله اين است كه گفته باشد: من اين دختر را براى تو محرر زاييدم دليل بر اين كه جمله نام برده به منزله صيغه نذر است، اين است كه خداى سبحان دنبالش اين نذر را قبول نموده و مى فرمايد: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اَنْبَتَها نَباتا حَسَنا...!» (37 / آل عمران)

اين كه بعد از گفتن آن سخن اضافه كرد كه من او و ذريه او را از شر شيطان

گفتمان مادر مريم با خدا (225)

رانده شده، به خدا پناه مى دهم براى اين بود كه او و ذريه اش موفق به عبادت و خدمت كنيسه بشوند تا اسم مريم مطابق با مسمى باشد.

در اين جا جاى اين سؤال هست كه مادر مريم از كجا دانست مريم داراى ذريه خواهد شد كه در مقام گفتگوى با خداى عزوجل اين طور يعنى به طور مطلق گفت: «من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم!» با اين كه مادر مريم علم غيب نداشت و آينده يك كودك براى همه غيب است زيراكه جز خداى سبحان كسى آن را نمى داند.

او از جائى خبر داده شده بود! مى دانست كه به زودى از شوهرش عمران صاحب فرزندى پسر و صالح مى شود. بعد از آن كه حامله شد و همسرش از دنيا رفت شكى نداشت كه حمل در شكمش همان پسرى است كه به او وعده داده اند و بعد از آن كه فرزند را زاييد و فهميد حدسش خطا رفته، يقين كرد

كه آن پسر موعود را به مريم مى دهند و او داراى ذريه است.

(226) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

به همين جهت نذرش را كه راجع به پسر بود به دختر مبدل كرد و دخترش را مريم (زنى عابده و خادمه كنيسه) نام نهاد و ذريه او را از شر شيطان رجيم به خدا پناه داد. اين آن چيزى است كه دقت در كلام خدا آن را به ما مى فهماند.

«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اَنْبَتَها نَباتا حَسَنا!» كلمه قبول اگر با قيد حسن در كلام آيد معنايش همان تقبل است، چون فرق تقبل با قبول اين است كه تقبل به معناى يك نوع قبول است و آن قبول با رضايت درونى است. اگر از آن به جمله «بِقَبُولٍ حَسَنٍ» تعبير كرد براى اين بود كه بفهماند حسن قبول مقصود اصلى از كلام است، علاوه بر اين كه تصريح كردن به حسن قبول اظهار حرمت و شرافتى براى مادر مريم است.

منظور از تقبل او به قبولى حسن اين نيست كه با اين قبول همسر عمران به خدا تقرب

گفتمان مادر مريم با خدا (227)

جويد و در برابر عملى كه كرده به ثواب آخرت برسد، براى اين كه فرموده خود مريم را قبول كرد، پس منظور قبول دختر او است، بدان جهت كه مريم ناميده شده و در راه خدا محرر شده، در نتيجه برگشت معناى عبارت به همان اصطفا است، مى خواهد بفرمايد ما او را اصطفا كرديم، چون معناى اصطفا هم همين است كه شخص اصطفا شده براى خدا به تمام معناى كلمه تسليم باشد (دقت فرماييد!)

و مراد از اين كه فرمود: «او را به انباتى حسن

رويانديم!» اين است كه رشد و پاكيزگى به او و به ذريه او داديم و به او و به هريك از ذريه و شاخه اى كه از تنه درخت وجودى او مى رويد حياتى افاضه كرديم كه آميخته با القاءات شيطان و پليدى و تسويلات و وسوسه هاى او نباشد و خلاصه اين كه حياتى طيب و طاهر به آنان افاضه مى كنيم!

و اين دو: يعنى قبول حسن كه گفتيم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن كه

(228) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

گفتيم برگشتش به طهارت است، همان اصطفا و طهارتى است كه در ذيل آيات موردبحث، به آن اشاره نموده و مى فرمايد: «وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يامَرْيَمُ اِنَ اللّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ...!» (42 / آل عمران)

پس روشن شد كه اصطفاى مريم و تطهير وى عبارت است از اين كه دعاى مادرش را مستجاب كرد، هم چنان كه اصطفاى وى بر زنان عالم عبارت است از اين كه عيسى عليه السلام از او متولد مى شود و اين كه او و فرزندش آيتى براى عالميان باشد، آيتى كه مصدق كلام خدا باشد كه فرمود: «وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُْنْثى...!» (36 / آل عمران) (1)

1- الميزان ج: 3، ص: 266.

گفتمان مادر مريم با خدا (229)

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا

«هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ!»

«اين جا بود كه طمع زكريا وادارش ك__رد و دست به دعا برداشت__ه به پروردگار خود گفت پروردگ__ارا مرا از ناحي__ه خود فرزن__دى و نسلى پاك ببخ__ش كه تو شنواى دعائى!» (38 / آل عمران)

عيش طيب و حيات طيب، آن عيش و حياتى است كه ابعاض و شؤون مختلفش با هم سازگار باشد، به طورى كه دل صاحب

آن عيش به زندگى گرم و بدون نگرانى باشد.

(230) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

ذريه طيبه آن فرزند صالحى است كه مثلاً صفات و افعالش با آرزوئى كه پدرش از يك فرزند داشت مطابق باشد.

انگيزه زكريا از اين كه گفت: «رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً!» اين بود كه در اين درخواست كرامتى بود كه از خداى تعالى درباره خصوص مريم مشاهده كرد، كرامتى كه دلش را از اميد پر كرده و اختيار را از دستش ربود و وادارش ساخت كه چنين درخواست عظيم و كرامت مهمى را بكند، لذا بايد گفت: منظورش از ذريه طيبه فرزندى بوده كه نزد خدا كرامتى شبيه به كرامت مريم و شخصيتى چون او داشته باشد. به همين جهت است كه خداى تعالى عين همين درخواست را درباره اش مستجاب نمود و يحيى عليه السلام را به او داد كه شبيه ترين انبياء به عيسى عليه السلام است و جامع ترين پيغمبرى است كه همه صفات كمال و كرامت هاى موجود در مريم و عيسى را واجد بود.

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (231)

به خاطر همين جامعيت فرزند زكريا بود كه خدا او را يحيى ناميد و درباره اش فرمود:

«فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّى فِى الْمِحْرابِ اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقا بِكَلِمَ_ةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّ_دا وَ حَصُ_ورا وَ نَبِيّا مِنَ الصّالِحينَ!»

«ملائكه (كه گوئى از راهى دور سخن مى گفتند،) خطابش كردند و در حالى كه او در محراب نماز مى خواند گفتند خداى تعالى تو را به يحيى مژده مى دهد فرزندى كه تصديق كننده كلمه اى از خدا است (يعنى عيسى) و سيدى است كه زن نمى گيرد و پيامبرى است از صالحان!»

(39 / آل عمران)

و اين صفات نزديك ترين صفات است براى انسانى كه شبيه به مريم و فرزندش عيسى عليه السلام باشد.

(232) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نامگذارى فرزند زكريا قبل از ولادتش و اين كه اين نامگذارى از ناحيه خداى تعالى بوده و اين كه نام او از بين همه نام ها «يحيى» انتخاب شده، همه مؤيد بيان قبلى ما است كه گفتيم منظور زكريا از درخواستى كه كرد اين بود كه خدا به وى فرزندى دهد كه شأن مريم را داشته باشد، مريمى كه او و پسرش عيسى يك آيت بودند، هم چنان كه قرآن فرموده: «...وَ جَعَلْناها وَابْنَها ايَةً لِلْعالَمينَ!» (91 / انبياء) نتيجه مى گيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسى رعايت شده بود در يحيى عليه السلام نيز رعايت شده است و در عيسى رعايت شد آن چه كه در مريم رعايت شد! چيزى كه هست عيسى به طور كامل مقدم بر يحيى است براى اين كه وجود و پديد آمدن او قبل از دعاى پدر يحيى مقدر بوده است. به همين جهت است كه او از پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد، چيزى كه هست اين دو پيامبر تا آن جا كه ممكن بوده به يكديگر شبيه شده اند.

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (233)

جمله«مُصَدِّقا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ!»دلالت داردبراين كه يحيى عليه السلام از مبلغين دين عيسى عليه السلام بوده و بنابراين منظور از كلمه همان عيسى مسيح است، كه در ذيل همين آيات در بشارتى كه به مريم مى دهد عيسى را كلمه خود مى خواند و كلمه سيد به معناى كسى است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد و امور زندگى و معاش آنان را در دست

داشته باشد و يا حداقل زمام امور مردم در فضيلتى از فضائل پسنديده شان را در دست داشته باشد.

كلمه حصور به معناى آن كسى است كه با زنان نمى آميزد و منظور از اين كلمه در آيه موردبحث به قرينه سياق آيه اين است كه يحيى عليه السلام به خاطر زهد بسيارش از اين گونه شهوات نفسانى اعراض داشته است.

«قالَ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتى عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ

(234) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

يَفْعَلُ ما يَشاءُ!»

«زكريا گفت چگونه مرا فرزندى خواهد شد با اين كه عمرم به نهايت رسيده و هم چنين عمر همسرم علاوه بر اين كه او در جوانى هم نازا بود فرمود: اين چنين خدا هرچه بخواهد مى كند!» (40 / آل عمران)

اين جمله استفهامى است شگفت انگيز، مى خواهد حقيقت حال را بپرسد نه اين كه بخواهد فرزنددار شدن خود را امرى بعيد بشمارد، چون بعد از آن كه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد، ديگر ممكن نيست شخصى مثل زكريا استبعاد كند، علاوه بر اين كه خود آن جناب همين دو امرى كه در استفهام خود گنجانده و آن را باعث تعجب شمرده، در سوره مريم در ضمن درخواستش نيز گنجانده و گفته بود:

«...رَبِّ اِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا وَ لَمْ اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّا

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (235)

وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى وَ كانَتِ امْرَأَتى عاقِرا فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّا!»

«پروردگارا استخوان__م سست و سرم سفيد شده، ولى هرگز از دعاى تو نوميد نبودم، و من از موالى بعد از خود مى ترس__م، همسرم نازا اس__ت، پس از ناحي__ه خود وارث__ى به من بده!» (4

و 5 / مريم)

چيزى كه هست مقامى كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكته اى ديگر را مى رساند، گويا وقتى از مشاهده وضع مريم منقلب شده، به ياد فرزند نداشتن خود افتاده و غير از درخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده است. در دعاى خود نام دو عاملى را كه سهم زيادى در تأثرش داشته بيان مى كند، يكى پيرى و دوم نازائى همسرش. بعد از آن كه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد، گويا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد، آن گاه متعجب شد كه در دوره پيرى از زنى نازا

(236) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

فرزنددار مى شود! خلاصه بشارت الهى وضعش را از يأس و اندوه به تعجبى آميخته با مسرت دگرگون ساخت.

و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد موانع اين كار و چگونگى برطرف شدن آن ها را پرسيد، براى اين بود كه خصوصيات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتيجه از درك آن لذت ببرد و قدرتش را بيشتر بشناسد.

اين بود كه گفت: «وَ قَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ: پيرى مرا در ربوده،» و نگفت: «من پير شده ام و ديگر شهوت جنسى ندارم،» ادبى را رعايت كرده كه هركسى آن را مى فهمد و نيز در اين كه گفت: «وَ كانَتِ امْرَأَتى عاقِرا: و زنم در حالى كه نازا است!» و نگفت: «وَامْرَأَتى عاقِرا: و زنم نازا است،» اشاره كرده است به اين كه همسرم نيز مثل خودم پير است، در حالى كه نازا هم بوده است.

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (237)

«قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ!»

گوينده،

هرچند خداى سبحان است، حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه آن هم يا از راه وحى و يا به وسيله همان ملائكه اى كه با او گفتگو مى كردند، الاّ اين كه از ظاهر عبارت برمى آيد كه خود خداى تعالى نفرموده: «خدا اين چنين هركار بخواهد مى كند!» بلكه گوينده آن فرشته اى بوده و اگر به خودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به امر او گفته است. دليل بر اين كه گوينده فرشته اى بوده اين است كه در داستان مريم عليهاالسلام وقتى مى گويد: من كه شوهر نرفته ام و هرگز زناكار نبوده ام پاسخ فرشته اى كه با او گفتگو مى كرده را اين طور حكايت مى كند: «قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّ_نٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئا!» (9 / مريم)

از اين آيه چنين برمى آيد كه اولاً زكريا جمله موردبحث را از همان ناحيه اى

(238) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مى شنيده كه جملات قبل را استماع كرده است. ثانيا فرشته گفت مطلب همين طور است، يعنى آن بشارتى كه به تو داديم واقع شدنى است.

اين اشاره است به اين كه فرزنددار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است كه هيچ شكى در وقوع آن نيست، نظير همان پاسخى كه روح در مقابل مريم داد و خداى تعالى آن را چنين نقل كرده كه گفت: «كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّ_نٌ!» تا آن جا كه گفت: «وَ كانَ اَمْرا مَقْضِيّ__ا!» (21 / مريم) ثالثا برمى آيد كه جمله «اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ!» كلام جداگانه اى است كه مضمون كذلك را تعليل مى كند و مى رساند اين كه گفتيم: «كَذلِكَ» مطلب همان است كه گفتيم، براى اين

بود كه خدا هرچه بخواهد مى كند!

«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لى ايَةً قالَ ايَتُكَ اَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ اِلاّ رَمْزا وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَ الاِْبْكارِ!»

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (239)

«عرضه داشت پروردگارا برايم علامتى قرار ده فرمود علامت فرزنددار شدنت اين است كه سه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر به اشاره، پروردگارت را بسيار يادآور و صبح و شام به تسبيح بپرداز!» (41 / آل عمران)

در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وى معرفى شده است، همچنان كه در داستان مريم نيز نظير آن، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادند كه اگر از مردم كسى را ديدى بگو من براى خداوند، روزه زبان گرفته ام. اين به خاطر شباهتى است كه بين آن دو جناب يعنى يحيى و عيسى عليهم السلام بوده است.

در آيه موردبحث، حضرت زكريا عليه السلام از خداى تعالى درخواست علامتى كرده، چون كلمه آيه به معناى علامتى است كه بر چيزى دلالت كند. حال ببينيم معناى آيتى كه خداى تعالى آن را نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار داده چيست؟

(240) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

از ظاهر آيه: «ايَتُكَ اَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ اِلاّ رَمْزا وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَ الاِْبْكارِ!» (41 / آل عمران) برمى آيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسى نبوده و زبانش از هر سخنى غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است. اين تصرفى خاص و آيتى است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع مى شود. (1)

1- الميزان

ج: 3، ص: 274.

در آرزوى ذريه طيبه! گفتمان زكريا با خدا (241)

ايجاد آمادگى براى تولد عيسى عليه السلام

«وَ اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يامَرْيَمُ اِنَ اللّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِالْعالَمينَ. يا مَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَ اسْجُدى وَ ارْكَعى مَعَ الرّاكِعينَ...!»

«و ياد آر زمانى را كه ملائكه گفتند: اى مريم: بدان كه خدا تو را براى اهدافى كه دارد انتخاب و از ميان همه زنان عالم برگزيد!»

«اى مريم براى پروردگارت عبادت و سجده كن و با ساير ركوع كنندگان ركوع كن!»

«اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد ايشان نبودى هنگامى كه قرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند و تو

(242) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نزد ايشان نبودى آن زمان كه بگومگو مى كردند.» (42 تا 44 / آل عمران)

در آيات فوق دلالتى هست بر اين كه مريم عليهاالسلام محدثه بوده، يعنى از كسانى بوده كه ملائكه با او سخن مى گفته اند و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبى را مى شنيده است.

آيه شريفه: «...فَ_اَرْسَلْنا اِلَيْه_ا رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا،» (17 / مريم) هم با آيات بعدش كه در سوره مريم واقع شده، بر اين معنا دلالت دارد.

در تفسير آيه «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ...،» (37 / آل عمران) گفتيم كه اين آيه بيان استجابت دعاى مادر مريم عليهاالسلام است كه گفته بود: «...وَ اِنّى سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ اِنّى اُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ...!» (36 / آل عمران) و اين كه سخن ملائكه كه به مريم گفتند: «اِنَ اللّهَ اصْطَفيكِ وَ طَهَّرَكِ...!» خبرى است كه به وى داده اند كه تو نزد خدا تا چه

ايجاد آمادگى براى تولد

عيسى عليه السلام (243)

حد قدر و منزلت دارى!

پس اصطفاء مريم همان تقبل او است عبادت خداى را و تطهيرش عبارت است از مصونيتش به عصمت خداى تعالى از گناهان، پس آن جناب، هم اصطفاء شده است و هم معصوم.

«وَ اصْطَفيكِ عَلى نِساءِالْعالَمينَ!» (42 / آل عمران) اصطفاى آن جناب بر زنان عالميان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است. حال ببينيم اين تقدم از تمامى جهات است يا از بعضى جهات؟ ظاهر آيات زيادى دلالت دارد بر اين كه از خصائص وجودى مريم عليهاالسلام انگشت روى هيچ خصيصه اى به جز ولادت عجيب فرزندش نمى گذارد، اين است كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن عيسى عليه السلام منظور است.

(244) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و اما غير از كلمه اصطفاء كلمات ديگرى كه در آيات مربوط به آن جناب آمده، از قبيل: تطهير و تصديق به كلمات خدا و كتب او و قنوت و محدثه بودن آن جناب همه امورى است كه اختصاصى به آن جناب ندارد، بلكه در ديگر زنان نيز احيانا يافت مى شود. اما اين كه بعضى گفته اند: مريم عليه السلام تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده، صحيح نيست، زيرا اطلاق آيه با آن نمى سازد!

«يا مَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَ اسْجُدى وَ ارْكَعى مَعَ الرّاكِعينَ!»

در اين آيه خداى تعالى مريم را ندا داده و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوى نداكننده است، قهرا هرجا كلمه ندا تكرار شود به منزله اين است كه به شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم، خوب به آن اخبار گوش بده! در آيات موردبحث مى فهماند ما دو خبر برايت

آورده ايم: يكى اين كه خداى تعالى تو را با مقام و منزلتى كه

ايجاد آمادگى براى تولد عيسى عليه السلام (245)

نزد او دارى گرامى داشته و دوم وظيفه عبوديتى است كه تو بايد ملازم آن باشى، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس اين دستور در عين اين كه دستور به ايفاى وظيفه عبودى است، دستور به اداى شكر آن مقام و منزلت نيز هست، در نتيجه برگشت معناى كلام به اين است كه حال كه خداى تعالى تو را اصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كنى! (قنوت به معناى ملازم طاعت بودن توأم با خضوع است. سجده معنائى معروف دارد و ركوع به معناى منحنى شدن و يا مطلق اظهار ذلت است.) (1)

بشارت تولد مسيح، عيسى پسر مريم!

1- الميزان ج: 3، ص: 294.

(246) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«اِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيها فِى الدُّنْيا وَالاخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ!»

«وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحينَ!»

«قالَتْ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ اِذا قَضى اَمْرا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ!»

«زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى از خودش كه نامش مسيح عيسى بن مريم آبرومندى در دنيا و آخرت و از مقربين است!»

«و با مردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است!»

«مريم گفت: پروردگارا از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اين كه هيچ بشرى با

بشارت تولد مسيح، عيسى پسر مريم! (247)

من تماس نگرفته است؟

فرشته گفت:

_ اين چنين خدائى هرچه بخواهد خلق مى كند! او

وقتى قضاى امرى را براند، همانا فرمان مى دهد كه باش و آن امر وجود مى يابد!» (45 تا 47 / آل عمران)

ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائى است كه در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده: پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براى مريم به صورت بشرى تمام عيار مجسم كرد، به طورى كه مريم گفت: من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر مردى باتقوا بودى اين جا نمى آمدى، روح ما به وى گفت: «...اِنَّما اَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلاما زَكِيّا...!» (17 تا 19 / مريم)

(248) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

پس بشارتى كه در آيه موردبحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روح نسبت داده است.

جمله «...فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا!» كه در سوره مريم آيه 17 است و مربوط به همين داستان است، دلالت دارد كه مريم عليهاالسلام روح را با چشمان خود ديده، نه اين كه تنها صداى او را شنيده باشد!

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام

كلمه عيسى در اصل يشوع بوده كه هم به معناى مخلص تفسير شده و هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به كلمه «يعيش _ زنده مى ماند» تفسير شده و اين با نامى كه

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام (249)

براى فرزند زكريا نهاده، يعنى نام «يحيى _ زنده مى ماند،» مناسب تر است، چون قبلاً هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام).

در آيه مورد بحث با اين كه خطاب به مريم است در عين حال عيسى عليه السلام را، عيسى بن مريم خوانده

و اين براى آن بوده كه توجه دهد به اين كه عيسى بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مى شود و نيز به اين كه مريم در اين معجزه شريك او است، هم چنان كه در جمله «...وَ جَعَلْناها وَابْنَها ايَةً لِلْعالَمينَ!» (91 / انبياء) فرموده مريم و عيسى را براى همه عالميان آيت قرار داديم.

«وَجيها فِى الدُّنْيا وَالاخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبينَ!» (45 / آل عمران) وجاهت به معناى مقبوليت است و مقبول بودن عيسى عليه السلام در دنيا روشن است و هم چنين در آخرت، چون قرآن از آخرت او چنين خبر داده است.

(250) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و اما اين كه فرمود: از مقربين است، معناى كلمه مقرب روشن است، مى فرمايد: عيسى عليه السلام مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربين از ملائكه است، هم چنان كه فرمود: «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ اَنْ يَكُونَ عَبْدا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلاآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ!» (172 / نساء) و در جاى ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده: «اِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ _ تا جمله _ وَ كُنْتُمْ اَزْواجا ثَلاثَةً... وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ.» (11 / واقعه)

به طورى كه ملاحظه مى كنيد از اين آيات برمى آيد كه منظور از اين تقرب، تقرب به خداى سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردى از انسان ها در پيمودن راه برگشت به خ_دا _ آن راه__ى كه به حكم آي__ه: «يا اَيُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيهِ،» (6 / انشقاق) و به حكم آيه: «اَلا اِلَى اللّهِ تَصيرُ الاُْمُورُ،» (53 / شورى) پيمودنش بر هر انسانى نوشته شده، از ساير انسان ها سبقت بگيرد.

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام (251)

«وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِى

الْمَهْدِ وَ كَهْلاً...!» (46 / آل عمران) كلمه «مَهْد» به معناى آن بسترى است كه براى كودك شيرخوار تهيه مى كنند و كلمه «كَهْلاً» از ماده كهولت يعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بين جوانى و پيرى است، دورانى است كه انسان به حد تماميت و قوت مى رسد و لذا بعضى گفته اند: كهل به كسى گفته مى شود كه جوانيش با پيرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند كهل كسى است كه سنش به سى و چهار سال رسيده باشد.

به هرحال جمله موردبحث مى فهماند كه عيسى عليه السلام تا سن كهولت زنده مى ماند و اين خود بشارت ديگرى است براى مريم!

آن چه از سياق آيه موردبحث استفاده مى شود اين است كه مى خواهد به يكى از

(252) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

معجزات آن جناب اشاره كند و در ضمن افاده آن معنا مى رساند كه وى به سن شيخوخت و پيرى نمى رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت و از طرف انتها ايام كهولت است.

جمله موردبحث مى فرمايد: عيسى در گهواره همان طور با مردم سخن گفت كه در دوران كهولت سخن مى گفت و سخن گفتن كودك در گهواره، معجزه اى است خارق العاده.

اين از نظر خود آيه موردبحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگرى كه در اين قصه وارد شده، از آن جمله آيه: 31 سوره مريم، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند در اين كه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده، چون از آن آيه استفاده مى شود كه آن جناب در همان ساعت اولى كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته است.

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام (253)

مى فرمايد:

«فَاَتَتْ بِه قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا ي_ا مَ_رْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئا فَرِيّا!»

«مولود را كه در بغل گرفته بود نزد كسان خود آورد... عيسى گفت: من بنده خدايم، مرا كتاب داده و پيغمبر كرده!» (27 / مريم)

«قالَتْ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ؟» در اين آيه مريم با اين كه طرف صحبتش روح بود با او سخن نگفت بلكه خطاب را متوجه پروردگارش كرد و اين بر همان اساس بوده كه قبلاً به آن اشاره كرديم كه خطاب ملائكه و خطاب روح و كلامشان، كلام خداى سبحان است، پس مريم عليهاالسلام مى دانسته كه آن كسى كه با او سخن مى گويد خود خداى تعالى است، هرچند كه خطابى كه مى شنيده از جانب روح ممثل و يا ملائكه بود و به همين جهت در پاسخ روى سخن را متوجه خداى تعالى كرد كه پروردگارا از

(254) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كجا من داراى فرزند مى شوم...؟

«قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ اِذا قَضى اَمْرا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (47/آل عمران) كلمه «كَذلك» در مورد بحث خودش به تنهائى كلامى است تام و تقديرش الامر كذلك است، يعنى «بله مطلب اين چنين است!» و بشارتى كه هم اكنون به تو دادم امرى است مقضى و قضائى است كه رد و بدل نمى شود!

و از جمله «يَفْعَلُ ما يَشاءُ...!» چنين استفاده مى شود كه اى مريم اين تعجب تو جا ندارد، براى اين كه وقتى تعجب صحيح است كه خدا قادر بر پديد آوردن چنين فرزندى نباشد و يا اگر هم باشد برايش دشوار باشد، اما در حالى كه قدرت خداى تعالى نامحدود باشد و هركارى بخواهد بكند، ديگر چه جاى تعجب

است. مسأله دشوارى وقتى تصور مى شود كه كار نيازمند به اسباب و وسائل باشد، هرچه اسباب و وسائل

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام (255)

بيشترى بخواهد آن كار دشوارتر است و هرقدر آن اسباب ناياب تر و از دسترس دورتر باشد، باز كار دشوارتر خواهد بود. خداى عزوجل هيچ چيزى را با ابزار و وسائل خلق نمى كند، بلكه هروقت اراده امرى را كند، تنها كافى است فرمان دهد كه باش و آن چيز موجود شود!

در ادامه بشارت هاى داده شده به مريم عليهاالسلام در زمان تولد عيسى عليه السلام آمده است:

«وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْريةَ وَ الاِْنْجيلَ!»

«وَ رَسُولاً اِلى بَنى اِسْ_رائيلَ اَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ...!»

«اى مريم خداى تعالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات و انجيل تعليم مى دهد!»

«و در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنى اسرائيل و به اين پيام كه من به سوى

(256) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

شما آمدم با معجزه اى از ناحيه پروردگارتان و آن اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم، سپس در آن مى دمم بلادرنگ و به اذن خدا مرغى مى شود و نيز كور مادرزاد و برص را شفا مى دهم و مرده را به اذن خدا زنده مى كنم و بدان چه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم و در اين (معجزات) آيت و نشانه اى است براى شما، اگر مؤمن باشيد!»

«و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها كه بر شما حرام شده حلال كنم و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد!»

«و بدانيد كه اللّه پروردگار من

و شما است، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم!»(48 تا 51 / آل عمران)

مفهوم كلمه «عيسى» عليه السلام (257)

از آن جائى كه زمينه آيات موردبحث صرفا، حكايت بشارتى بود كه به مريم دادند و در دادن اين بشارت كافى بود نكات برجسته اى از سرگذشت زندگى آن جناب يعنى عيسى عليه السلام از روزى كه مريم به وى حامله مى شود تا روزى كه به رسالت و دعوت مى پردازد را خاطرنشان كند و به مريم اطلاع دهد كه قرار است خداوند چنين فرزندى به تو بدهد و به همين جهت در اين زمينه غير اين مقدار را ذكر نكرد. (1)

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او

1- الميزان ج: 3، ص: 298.

(258) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«وَ اِذْ قالَ اللّهُ يعيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحنَكَ ما يَكُونُ لىآ اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ...!»

«و نيز به ياد آر زمانى را كه خداى تعالى به عيسى بن مريم فرمود:

_ آيا تو به مردم گفتى كه اى مردم مرا و مادرم را به غير از خدا دو معبود ديگر بگيريد؟ عيسى گفت:

_ پروردگارا منزهى تو، شايسته من نيست چيزى را كه حق من نيست بگويم، و فرضا اگر هم گفته باشم تو خود آن را شنيده و دانسته اى، آرى تو مى دانى آن چه را كه در نفس من است و اين منم كه به چيزهايى كه در نزد تو است آگهى ندارم. به راستى تو علام الغيوبى!»

«من به مردم چيزى جز آن چه كه تو دستورم دادى نگفتم و تو دستورم دادى كه

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (259)

بگويم خداى

را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد و تا در ميان ايشان بودم شاهد اعمال شان بودم پس از اين كه مرا به سوى خود خواندى تو خودت مراقب و شاهد بر آنان بودى و تو بر هر چيز شاهدى!»

«اگر عذابشان كنى اختيار دارى چون آنان بندگان تواند و اگر از جرم شان درگذرى باز هم امر به دست تو است، زيرا تو عزيز و حكيمى!»

«خداى تعالى فرمود امروز روزى است كه راستگويى راستگويان سودشان مى دهد! براى ايشان است باغ هاى بهشتى كه از زير آن ها نهرها روان است و آنان در آن باغ ها براى هميشه بسر مى برند، خداوند از آنان خوشنود شده و آنان هم از خداوند خوشنود شده اند و اين است رستگارى بزرگ!»

«براى خداوند است ملك آسمان ها و زمين و آن چه در بين آن ها است و او بر هر

(260) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

چيز توانا است!» (116 تا 120 / مائده)

اين آيات گفتگوى خداى تعالى را با عيسى بن مريم درباره آن چه كه نصارا در حق وى گفته اند حكايت مى كند. گويا غرض از نظم و نسق اين آيات بيان اعترافاتى است كه عيسى عليه السلام به زبان خود نموده و وضع زندگى دنيوى خود را حكايت كرده باشد كه حق او نبوده درباره خود ادعائى كند كه حقيقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى كه نه خواب دارد و نه كم ديد مى شود و اين كه او ذره اى از آن چه خداوند برايش تحديد و معين نموده تجاوز نكرده است، چيزى جز آن چه مأمور به گفتنش بوده نگفته و كارى جز آن چه خداوند مأمور به انجامش نموده نكرده است و آن

كار همان شهادت است. خداوند هم او را در اين اعترافات و در آن چه كه درباره حق ربوبيت خدا و عبوديت

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (261)

بندگان ذكر نموده تصديق فرموده است. به اين بيان آيات موردبحث منطبق مى شود بر غرضى كه به خاطر آن سوره مائده نازل شده است و آن غرض عبارت است از بيان حقى كه خداوند براى خود به گردن بندگان قرار داده و آن وفاى به عهدى است كه با خداى خود بسته اند و اين كه نبايد آن عهد را بشكنند، يعنى نبايد از روى لاقيدى و بى بندو بارى شانه از زير بار تكاليف تهى سازند و هرچه بخواهند بكنند و هرجا بخواهند آزادانه بچرند، چنين حقى از طرف خداى تعالى به آنان داده نشده و خودشان هم قادر به رسيدن به اين آرزو نيستند. اين است آن غرضى كه سوره مائده از اول تا به آخر آن را بيان مى كند و در آخر مى فرمايد:

«لِلّهِ مُلْكُ السَّموتِ وَالاَْرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ!»

«و براى خدا است ملك آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن ها است و او بر هر

(262) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

چيز قادر است!» (120 / مائده)

زمان اين گفتگو روز قيامت است.

در اين آيات از مريم به مادر تعبير شده و گفته شده: «مرا و مادرم را دو معبود بگيريد،» با اين كه ممكن بود گفته شود: «مرا و مريم را دو معبود بگيريد،» اين تعبير براى اين بود كه تا بر مهم ترين حجت هاى آنان بر الوهيت عيسى و مريم دلالت كند.

آن حجت عبارت است از

تولدش از مريم بدون وجود پدر! آرى جهت اصلى اين كه نصارا هوس پرستش اين دو را كردند، همين مادرى و فرزندى اين طورى بود، بنابراين تعبير كردن از آن دو به عيسى و مادرش بهتر و رساتر دلالت بر اين معنى مى كند، تا اين كه گفته شود: عيسى و مريم.

عبارت «مِنْ دُونِ اللّهِ» در قرآن كريم بسيار آمده و همه جا در معنى شريك و انباز

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (263)

گرفتن استعمال شده نه استقلال، به اين معنى كه مراد از اتخاذ يك معبود جز خدا و يا دو و يا بيشتر اين است كه غير خدا شريك خدا گرفته نشود نه اين كه غير خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهيت نفى شود! براى اين كه يك چنين حرفى قابل نفوذ نيست، بلكه از لغوياتى است كه نمى توان معناى محصلى برايش تصور كرد. چون آن حقيقتى كه در اين فرض معبود مستقل اتخاذ شده و از غير آن هم نفى الوهيت نموده، او همان خداى سبحان است.

اگر مثلاً مى گويد: معبود مستقل مسيح است و بس و خداى ديگرى كه معبود مسيح باشد نيست در حقيقت برگشتش به اين است كه وجود خداى تعالى را قبول داشته باشد وليكن از در اشتباه و نادانى او را به اوصاف بشرى مسيح متصف سازد.

هم چنين اگر بت پرستى اين حرف را درباره بت خود بزند و بگويد: بت ها

(264) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

رب النوع هاى خدايانند و خداى تعالى وجود ندارد، چه او هم براى عالم، معبود و خدائى قائل شده ليكن او را به وصف كثرت و تعدد موصوف نموده است.

پس اين

شخص هم براى خدا شريك قائل شد نه اين كه وجود خدا را انكار كرده باش__د، كما اين كه مسيحيان هم همين حرف را زده و گفته اند: «...اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلثَةٍ...،» (73 / مائده) يعنى خدا واحدى است كه در عين حال سه چيز است و ثلاثى است كه در عين حال واحد است.

پس روشن شد كه خداى سبحان چيزى نيست كه كسى بتواند به طور كلى انكارش كند، اگر هم مشركين به ظاهر او را انكار نمايند حرف بى معنا و غير معقولى زده اند!

آرى اگر انسان از ديرباز وجود معبودى را براى اين عالم اثبات مى كرده براى اين بوده كه احساس مى نموده كه عموم اجزاى اين عالم در رفع نواقصى كه در وجودشان

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (265)

هست و در اداره نظامى كه لازم دارند به چنين پروردگارى نيازمندند و به اين ملاك بوده كه بشر پى به وجود پروردگار برده، آن گاه خصوصيات وجودى او را اثبات كرده است.

بنابراين، در مقام معرفى آن پروردگار و آن قيم هر چيزى را كه اسم ببرند و سراغ دهند همو خداى سبحان است!

چون اگر معبودى كه سراغ مى دهند غير خدا باشد اشتباهى است كه در تشخيص اسماء و صفات خدا نموده و اگر هم خدا را قبول دارند و هم معبودهاى ديگرى را اثبات مى كنند براى خدا شريك قائل شده اند، پس در هر حال خدا را اثبات كرده، نه اين كه او را انكار و غير او را اثبات كنند، زيرا گفتيم كه اين حرف غيرمعقول است!

به اين بيان معلوم شد معنى «اِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ،» دو شريك از غير خدا براى

خدا

(266) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

قائل شدن است، نه خدا را انكار كردن.

ما از خارج فهميده و به دست آورده ايم كه نصارا با اين عمل خود نفى الوهيت از پروردگار متعال نكرده اند و چه بسا از مسيحيان كه به اين معنى هم اشكال كرده اند و گفته اند: نصارا قائل به الوهيت مريم عذرا نيست و كلام آنان را كه به ظاهر الوهيت مريم را مى رساند به وجهى توجيه نموده اند!

ليكن نكته اى كه در اين آيه است و اين توجيهات را باطل مى كند و لازم است تذكر داده شود اين است كه در آيه نفرمود: نصارا گفته اند مريم اله است، تا بتوان آن را توجيه كرد و گفت آرى چنين حرفى مى زدند وليكن غرضشان چيز ديگرى بوده، بلكه فرمود: نصارا مريم را اله خود اتخاذ كردند، معلوم است كه اتخاذ اله غير گفتن آن است، گرچه وقتى اتخاذ شد به زبان هم جارى مى شود زيرا اتخاذ اله جز به عبوديت و خضوع

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (267)

بندگى صادق نيست، علاوه بر اين كه اعتقاد به الوهيت مريم از نياكان مسيحيت به اخلاف آنان رسيده و اين در ميانشان مشهور است.

«قالَ سُبْحنَكَ ما يَكُونُ لىآ اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ...!» اين آيه و آيه بعدش جواب مسيح است از سؤالى كه از او شد و همان طورى كه گفتيم آن جناب در پاسخ خود ادب عجيبى به كار برده است، زيرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مى شنود كه نسبتى به ساحت مقدس او داده اند كه سزاوار و لايق مقام قدس و ساحت جلال و عظم__ت او نيست و آن

نسب__ت عبارت است از اتخ__اذ مردم معبودها و شركا براى خداى سبحان، لذا از آغاز سخن خداى خود را تسبيح و تقديس مى نمايد، آرى ادب عبوديت اقتضا مى كند كه بنده در چنين مواقعى پروردگار خود را از چيزهائى كه سزاوار نيست درباره وى بشنود و يا تصور آن را به خود راه دهد تقديس نموده و او را

(268) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

از آن نسبت هاى ناروا منزه سازد، چنان كه خود پروردگار هم در كلام خود، بندگان خ__ود را به چنين ادب__ى تأديب كرده و فرمود: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا سُبْحانَهُ!» (26 / انبياء) و نيز فرموده: «وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَ_هُ!» (57 / نحل)

مسيح عليه السلام پس از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود.

البته مستقيما خود آن نسبت را انكار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در تنزيه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انكار نمود، چون اگر مى گفت: من چنين حرفى نزده ام و يا چنين كارى نكرده ام، فهميده مى شد كه چنين كارى ممكن هست كه از وى سرزده باشد وليكن او به اختيار خود نكرده، به خلاف اين كه سبب آن را نفى كند و بگويد: شايسته

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (269)

نيست براى من كه چنين چيزى را كه حق نيست بگويم! كه در اين صورت چيزى را نفى كرده كه گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن اين است:

اولاً: اين كه اين گفتار صحيح و حق

باشد و ثانيا: مسيح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم به طور رساتر و بهترى نفى كرده است.

«...اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ...!» (116 / مائده) نفى ديگرى است براى آن گفتارى كه صدورش از مسيح سؤال شده است. در اين جا هم صريحا آن را نفى نكرده، بلكه لازمه آن را كه همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسيح اين است كه خداى تعالى عالم به آن باشد، زيرا خداى تعالى كسى است كه چيزى در آسمان و زمين بر او پوشيده نيست و او كسى است كه قائم است بر هر نفس و بر هر عملى كه آن نفس انجام مى دهد، كسى است كه بر هر چيزى محيط است!

(270) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اين فقره از كلمات مسيح متضمن چند نكته است: يكى اين كه دليل آن همراهش ذكر شده و تنها به ذكر ادعا اكتفا نشده است، ديگر اين كه اشعار دارد بر اين كه تنها چيزى كه مسيح عليه السلام در كارها و گفتارهايش ملاحظه مى كند علم خداى سبحان است و بس! و هيچ گونه اعتبار و اعتنائى به علم و جهل غير خدا از مخلوقات قائل نيست و كارى به علم و جهلشان ندارد، به عبارت واضح تر اين كه به طور كلى سؤال در جائى صحيح است كه سائل يا خود را جاهل بداند و بخواهد به اين وسيله از خود دفع جهل نموده و نسبت به مورد سؤال اطلاع پيدا كند، يا اگر خود را جاهل نمى داند بخواهد با اين سؤال از جاهل ديگرى رفع جهل نموده و او را

به واقع قضيه مورد سؤال واقف سازد، كما اين كه نوع سؤالاتى كه در كلام پروردگار واقع شده از همين باب است و از همين جهت مسيح عليه السلام در جوابى كه در مثل چنين مقامى داده كه: اگر من گفته بودم، تو دانسته بودى، امر با به

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (271)

علم خداى تعالى ارجاع داده و اشعار داشته بر اين كه در افعال و اقوالش چيزى را جز علم خداى تعالى معتبر نمى داند، آن گاه با جملات: «تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَ لاََآ أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ أِنَّكَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُيُوبِ!» علم خداى خود را از اين كه دستخوش جهل و آميخته با آن شود منزه نموده است.

اين كلام گرچه خود ثناى ديگرى است، ليكن غرض از آن در اين مقام ثنا نيست چون مقام مقام ثنا نيست، بلكه تبرى از نسبتى است كه به وى داده شده، پس اين كه گفت: «تَعْلَمُ ما فى نَفْسى،» توضيح مى دهد مقدار نفوذ علم بارى تعالى را كه در جمله «اِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ!» از آن اسم برده و بيان مى كند كه در روز قيامت علم خداى تعالى كه پادشاه حقيقى است از قبيل علمى كه پادشاهان از راه گزارشات مملكت به احوال رعيت خود پيدا مى كنند نيست و خداوند مانند آنان كه به پاره اى از احوال رعيت عالم و نسبت

(272) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

به پاره اى جاهل و حال بعضى از رعايا را مستحضر و از حال بعضى ديگر غافلند نيست، بلكه خداى سبحان لطيف و خبير به هرچيز است كه از آن جمله خصوص نفس عيسى بن مريم است، باز هم هنوز بيان مسيح

درباره علم حق تعالى استيفا نشده، زيرا خداى سبحان عالم است به هرچيز، ليكن نه چون علم يكى از ما به ديگرى و علم آن ديگرى به ما، بلكه او آن چه را كه مى داند به احاطه مى داند و بدون اين كه چيزى به او احاطه يابد «وَ لا يُحيطُونَ بِه عِلْما!» پس خداى تعالى معبودى است نامحدود و برخلاف او هرچيزى محدود و مقدر است به طورى كه از حدود خود نمى تواند تجاوز كند، از همين جهت مسيح عليه السلام براى اين كه حق مطلب را ادا كرده باشد جمله ديگرى را ضميمه كرد و آن اين بود كه گفت: «وَ لاََآ أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ!» اما اين كه گفت: «...أِنَّكَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُيُوبِ!» (109 / مائده) خواست تا با اين جمله علت جمله قبلى را كه گفت: «تَعْلَمُ ما فى

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (273)

نَفْسى،» بيان نموده از جهت ديگرى حق مطلب را بهتر و بيشتر ادا كند و آن جهت دفع توهمى است كه ممكن است كسى به خود راه دهد و خيال كند علم خدا تنها منحصر است به ما بين او و بنده اش مسيح و شامل هر چيزى نمى شود، براى دفع اين توهم گفت: «...أِنَّكَ أَنْتَ عَلّمُ الْغُيُوبِ!» يعنى علم تام به جميع غيب ها منحصرا از آن خداى عالم است.

هر چيزى كه براى يك موجودى حاضر و براى ساير موجودات غايب است همان چيز براى خدا حاضر است و او محيط به آن است. لازمه اين مطلب اين است كه چيزى نتواند به غيب چيز ديگرى كه خدا عالم به آن است و نه به غيب خود پروردگار راه يابد، براى

اين كه او خود مخلوقى است محدود كه نمى تواند از طورى كه آفريده و تحديد شده تجاوز نمايد. پس تنها خداى سبحان علام الغيوب است و هيچ چيزى به جز خدا عالم به غيب ها نيست، نه همه غيب ها و نه بعضى از آن ها، علاوه بر اين، اگر هم فرض شود كه

(274) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

كسى (مانند انبياء و اولياء) به چيزى از غيب خدا احاطه يابد باز هم محيطى حقيقى نيست، زيرا اگر در اين فرض خداوند به آن چه او احاطه يافته احاطه داشته باشد پس باز آن شخص محيط نيست، بلكه محاط به احاطه خدا است و خداوند است كه مشيتش تعلق گرفته او را به بعضى از غيب هاى خود احاطه دهد و معلوم است كه آن شخص به اين موهبت و ملكى كه خدا به او ارزانى داشته از ملك خدا بيرون نرفته است، كما اين كه فرمود: «وَ لا يُحيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِما شاءَ!» (255 / بقره) و اگر _ العياذباللّه _ خداوند احاطه به آن نداشته باشد در اين صورت محدود و مخلوقى بيش نيست و خداوند بزرگ تر از آن است كه مخلوق و محدود باشد تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.

«ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ما اَمَرْتَنى بِه اَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبّى وَ رَبَّكُمْ...!» (117 / مائده)

مسيح عليه السلام پس از آن كه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود اينك

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (275)

عرض مى كند «من به آنان نگفتم مگر آن چه را كه تو به من دستور دادى،» كلام خود را به طريق نفى و اثبات ادا كرده تا افاده

حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى كرد و با جمله «ربى و ربكم!» خداى خود را توصيف نمود تا كمترين شبهه و توهمى در اين كه او بنده اى است فرستاده شده از طرف خدائى كه پروردگار او و همه مردم است و رسولى است كه مردم را به سوى خداى واحد بى شريك دعوت مى كند باقى نماند، آرى مسيح عليه السلام _ به طورى كه قرآن شريف از او حكايت كرده _ هميشه مردم را همين طور صريح و روشن به توحيد دعوت مى نموده، از جمله كلمات او به نقل قرآن اين آيه است: «اِنَّ اللّهَ رَبّى وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ!» (51 / آل عمران)

«وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنى كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهيدٌ!» (117 / مائده) در اين كلام نيز وظيفه ديگرى را كه از جانب خداى

(276) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

سبحان به عهده دارد بيان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان كه آيه شريفه زير هم به آن اشاره مى كند: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدا!» (159 / نساء) مسيح عليه السلام در اين فقره از كلام خود عرض مى كند: من در بين امت خود وظيفه اى جز رسالت به سوى آن ها و گواهى بر رفتارشان نداشتم.

رسالت را به روشن ترين وجهى كه ممكن است انجام دادم و تا مدتى كه در بين آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هيچ وجه از وظيفه اى كه برايم مقرر فرمودى تخطى نكردم.

بنابراين، من از اين كه به آن ها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگيريد، برى و منزهم!

از اين دو آيه شريفه كه حال مسيح

عليه السلام را حكايت مى كند معلوم شد كه ساحت

گفتمان خدا با مسيح درباره شرك پيروان او (277)

مقدس آن جناب از اين خرافات كه ملت مسيح در حق وى مى گويند برى و منزه است و وى مسئول آن چه مى گويند و مى كنند نيست، لذا خود مسيح در آخر كلامش عرض كرد: «اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُكَ...!» (1)

1- الميزان ج: 6، ص: 347.

(278) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

فصل هشتم :تفسير و تحليل گفتمان ايوب با خدا

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنا اَيُّوبَ اِذْ نادى رَبَّ_هُ اَنّ_ى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ...!»

«به ياد آور بنده ما ايوب را آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه شيطان مرا دچار عذاب و گرفتارى كرد!»

(279)

«بدو گفتيم پاى خود به زمين بكش كه آب همين جا نزديك توست، آبى خنك، در آن آب تنى كن و از آن بنوش!»

«و اهلش را با فرزندانى به همان تعداد و دو برابر فرزندانى كه داشت به او داديم تا رحمتى باشد از ما به او و تذكرى باشد براى خردمندان!»

«و نيز به او گفتيم حال كه سوگند خورده اى كه همسرت را صد تركه چوب بزنى تعداد صد تركه به دست بگير و آن ها را يك بار به زنت بزن تا سوگند خود نشكسته باشى، ما ايوب را بنده اى خويشتن دار يافتيم!» (41 تا 44 / ص)

در آغاز آيات مى فرمايد: به ياد آر بنده ما ايوب را بعدا بعضى از خاطرات او را نام برده، مى فرمايد: به ياد آر اين خاطره اش را كه پروردگار خود را خواند كه اى پروردگار

(280) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

من...!

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنا اَيُّوبَ اِذْ نادى رَبَّ_هُ اَنّ_ى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ!» اين جمله دعائى است

از ايوب عليه السلام كه در آن از خدا مى خواهد عافيتش دهد و سوء حالى كه بدان مبتلا شده از او برطرف سازد!

به منظور رعايت تواضع و تذلل درخواست و نياز خود را ذكر نمى كند و تنها از اين كه خدا را به نام ربى: پروردگارم صدا مى زند فهميده مى شود كه او را براى حاجتى مى خواند.

از ظاهر آيات بعدى برمى آيد كه مرادش از نصب و عذاب بدحالى و گرفتارى هايى است كه در بدن او و در خاندانش پيدا شد، همان گرفتارى هايى كه در سوره انبياء آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت: «مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ!» البته اين

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى (281)

در صورتى است كه بگوييم كلمه ضر شامل مصيبت در خود آدمى و اهل بيتش مى شود.

و در اين سوره و سوره انبياء هيچ اشاره اى به از بين رفتن اموال آن جناب نشده، هرچند كه اين معنا در روايات آمده است.

ظاهرا مراد از مس شيطان به نصب و عذاب اين است كه: مى خواهد نصب و عذاب را به نحوى از سببيت و تأثير به شيطان نسبت دهد و بگويد كه شيطان در اين گرفتارى هاى من مؤثر و دخيل بوده است. همين معنا از روايات هم برمى آيد.

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه يكى از گرفتارى هاى ايوب مرض او بود و مرض علل و اسباب عادى و طبيعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبيعى؟ جواب اين اشكال آن است كه: اين دو سبب

(282) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

يعنى شيطان و

عوامل طبيعى، دو سبب در عرض هم نيستند، تا در يك مسبب جمع نشوند و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولى اند.

ممكن است گفته شود: اگر چنين استنادى ممكن باشد، ولى صرف امكان دليل بر وقوع آن نمى شود، ازكجا كه شيطان چنين تأثيرى در انسان ها داشته باشد كه هركس را خواست بيمار كند؟ در پاسخ مى گوييم: نه تنها دليلى بر امتناع آن نداريم، بلكه آيه شريفه «...أِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الاَْنْصابُ وَ الاَْزْلمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ!» (90 / مائده) دليل بر وقوع آن است، براى اين كه در اين آيه، شراب و قمار و بت ها و ازلام را به شيطان نسبت داده و آن را عمل شيطان خوانده و نيز از حضرت موسى عليه السلام حكايت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطى گفته: «...هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ اِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ!» (15/قصص)

به فرضى هم كه از روايات چشم پوشى كنيم، ممكن است احتمال دهيم كه مراد از

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى (283)

نسبت دادن نصب و عذاب به شيطان اين باشد كه شيطان با وسوسه خود مردم را فريب داده و به مردم گفت: از اين مرد دورى كنيد و نزديكش نشويد، چون اگر او پيغمبر بود اين قدر بلا از همه طرف احاطه اش نمى كرد و كارش بدين جا نمى كشيد و عاقبتش بدين جا كه همه زبان به شماتت و استهزايش بگشايند نمى انجاميد.

آن چه در قرآن كريم از خصائص انبياء و ساير معصومين شمرده شده، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن، از تأثير شيطان در نفوسشان ايمنند و شيطان نمى تواند در دل هاى آنان وسوسه كند، اما تأثيرش در بدن هاى انبياء و يا اموال و

اولاد و ساير متعلقات ايشان، به اين كه از اين راه وسيله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هيچ دليلى بر امتناع آن در دست نيست، بلكه دليل بر امكان وقوع آن هست و آن آيه شريفه «...فَاِنّى نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما اَنْسانيهُ اِلاَّ الشَّيْطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ...!» (63 / كهف)

(284) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مى باشد كه راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش يوشع عليه السلام و يوشع به موسى مى گويد: اگر ماهى را فراموش كردم اين فراموشى كار شيطان بود، او بود كه نگذاشت من به ياد ماهى بيفتم!

پس از اين آيه برمى آيد كه شيطان اين گونه دخل و تصرف ها را در دل هاى معصومين دارد.

لازمه جواز و امكان مداخله شيطان در دل هاى انبياء اين نيست كه در دل هاى پيروان انبياء نيز دخل و تصرف بكند، زيرا ما كه مى گوييم ممكن است شيطان چنين تصرف هايى در دل هاى معصومين بكند، معتقديم كه هرجا چنين تصرف هايى بكند به اذن خدا مى كند، به اين معنا كه خدا جلوگيرش نمى شود چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت مى بيند، مثلاً مى خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معين شود.

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى (285)

و لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان بدون مشيت و اذن خدا هرچه دلش خواست بكند و هر بلايى كه خواست بر سر بندگان خدا بياورد و اين خود روشن است!

«اُرْكُضْ بِرِجْلِ_كَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ!» (42 / ص) واقع شدن اين آيه در دنبال آيه قبلى كه درخواست و نداى ايوب عليه السلام را حكايت مى كرد، اين معنا را افاده مى كند كه خداى سبحان خواسته است به وى اعلام كند كه دعايش

مستجاب گشته است.

جمله «اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ!» حكايت آن وحيى است كه در هنگام كشف از استجابت به آن جناب فرموده. سياق آيه كه سياق امر است اشعار دارد بلكه كشف مى كند از اين كه: آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ايستادن و راه رفتن با پاى خود نبوده و در سراپاى بدن بيمارى داشته و خداى تعالى اول مرض پاى او را شفا داده و بعد چشمه اى در آن جا برايش جوشانده و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگيرد و

(286) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از ساير مرض ها بهبودى يابد!

«وَ وَهَبْنا لَهُ اَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لاِوُلِى الاَْلْبابِ!» (43 / ص) در روايات آمده: تمامى كسان او به غير از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود و بعدا خدا همه را برايش زنده كرد و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشيد.

بعضى گفته اند كه فرزندانش در ايام ابتلايش از او دورى كردند و خدا با بهبودى اش آنان را دوباره دورش جمع كرد و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند. پس معناى اين كه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشيد همين است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد.

«... رَحْمَ__ةً مِنّا وَ ذِكْرى لاِوُلِى الاَْلْبابِ!» ما اين كار را كرديم براى اين كه رحمتى از ما

بلاهاى ايوب، نمونه اى از امتحان الهى (287)

به وى بوده باشد و نيز تذكرى براى صاحبان عقل باشد تا با شنيدن سرگذشت آن جناب متذكر

شوند!

«وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثا فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَ_ثْ اِنّ_ا وَجَدْن_اهُ صابرا نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ!» (44 / ص) «ضِغْث» به معناى يك مشت پر از شاخه درخت و يا از گياه و يا از خوشه خرما است و ايوب عليه السلام سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازيانه بزند، زيرا در امرى او را ناراحت كرده بود و چون خداى تعالى عافيتش داد به وى فرم__ود تا يك مشت شاخ__ه به عدد تازيانه هاي__ى كه بر آن سوگند خورده بود (صد عدد) در دست گرفته يك نوبت آن را به همسرش بزند تا آن كه سوگند خود را نشكسته باشد.

اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذكر نكرده براى اين است كه هم تأدب و هم

(288) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

نام برده را احترام كرده باشد!

«اِنّ_ا وَجَدْن_اهُ صابرا!» يعنى ما او را در برابر ابتلائاتى كه به وسيله آن او را آزموديم يعنى در برابر مرض و از بين رفتن اهل و مال صابر يافتيم!

يعنى اگر ما او را عبد ناميديم و يا عبد خود ناميديم، براى اين است كه ما او را صابر يافتيم! (1)

1- الميزان ج: 17، ص: 316.

(289)

فصل نهم:تفسير و تحليل گفتمان يونس عليه السلام با خدا

دعائى از بطن ماهى!

«وَ ذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَ_كَ اِنّى كُنْتُ مِ_نَ الظّالِمي_نَ!»

«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ!»

«و ذوالنون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت

(290)

نمى گيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو

گويم كه من از ستمگران بودم!»

«پس اجابتش كردي_م و از تنگنا نجاتش داديم و مؤمنان را نيز چنين نجات مى دهيم!»(87 و 88 / انبياء)

ذوالنون (صاحب ماهى) همان يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند.

پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند

دعائى از بطن ماهى! (291)

صحنه اى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم ماهى بزرگ فرو رفت و در آن جا زندانى شد تا آن كه خدا آن بليه را از او برداشته دوباره به سوى قومش فرستاد.

«وَ ذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِبا...!» يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم.

ممكن هم هست آيه در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه: رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند!

اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او

(292) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مى تواند با

سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند!

پس همان طور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى!

خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند.

«اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَ_كَ!» در اين جمله يونس عليه السلام از آن چه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اين كه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد _ گرچه او چنين قصدى نداشت _ اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد.

چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت: «لا

دعائى از بطن ماهى! (293)

اِلهَ اِلاّ اَنْتَ: جز تو معبودى نيست!»

هم چنين، چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد و بر او خشم گيرد و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: «سُبْحانَ_كَ!»

«اِنّى كُنْتُ مِ_نَ الظّالِمي_نَ!» در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هرچند كه فى نفسه ظلم نبود و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تأديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم (تا چه

رسد به خود ظلم!» شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد!

«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ!» يونس عليه السلام هرچند كه

(294) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

تصريح به خواسته خود نكرد و تنها به مسأله توحيد و تنزيه خدا و اعتراف به ظلم خود اكتفا كرد، ليكن با اين كلماتش حال درونى خود را و موقفى را كه در آن قرار گرفته بيان داشت، كه در معنا درخواست نجات و عافيت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى كه به وى روى آورده بود نجاتش بداد! «وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ!» وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است، البته مؤمنى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد و او را چون وى ندا كند!

در الدر المنثور است كه ابن جرير از سعد روايت كرده كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: آن اسم از اسامى خدا كه اگر كسى او را با آن بخواند اجابتش مى كند و هرچه بخواهد مى دهد، همان اسمى است كه يونس فرزند متى خواند!

عرضه داشتم يا رسول اللّه آن اسم مخصوص يونس بود يا براى همه مسلمين؟

دعائى از بطن ماهى! (295)

فرمود مخصوص يونس و مؤمنين است كه اگر خداى را با آن بخوانند مستجاب مى كند! مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ!» پس ايمان شرطى است كه خدا آن را در دعاى دعاكننده شرط كرده است! (1)

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده

«وَ اِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ!»

«اِذْ اَبَقَ اِلَ_ى الْفُلْ_كِ الْمَشْحُونِ،»

«فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ،»

1- الميزان ج: 14، ص: 444.

(296) گفتمان هاى استراتژيك قرآن

كريم

«فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ...!»

«و همانا يونس هم از پيامبران بود!»

«به يادش آور زمانى كه به طرف يك كشتى پر بگريخت،»

«پس قرعه انداختند و او از مغلوبين شد،»

«پس ماهى او را ببلعيد در حالى كه ملامت زده بود!»

«و اگر او از تسبيح گويان نمى بود،»

«حتما در شكم ماهى تا روزى كه خلق مبعوث شوند باقى مى ماند!»

«ولى چون از تسبيح گويان بود ما او را به خشكى پرتاب كرديم در حالى كه مريض بود،»

«و بر بالاى سرش بوته اى از كدو رويانديم،»

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده (297)

«و او را به سوى شهرى كه صد هزار نفر و بلكه بيشتر بودند فرستاديم!»

«پس ايمان آوردند ما هم به نعمت خود تا هنگامى معين (مدت عمر آن قوم) بهره مندشان گردانيديم!» (139 تا 148 / صافات)

اين آيات خلاصه اى است از داستان يونس عليه السلام كه خدا او را مبتلا كرد به شكم ماهى، به كيفر اين كه در هنگام مرتفع شدن عذاب _ كه مقدمات نزولش رسيده بود _ از قوم خود اعراض كرد.

«وَ اِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ. اِذْ اَبَقَ اِلَ_ى الْفُلْ_كِ الْمَشْحُونِ!» يعنى يونس نيز از پيامبران بود كه به سوى كشتى فرار كرد، با اين كه كشتى ظرفيت سوار شدن او را نداشت. مراد از فرار كردن او به طرف كشتى اين است كه او از بين قوم خود بيرون آمد

(298) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و از آنان اعراض كرد.

آن جناب هرچند در اين عمل خود خدا را نافرمانى نكرد و قبلاً هم خدا او را از چنين كارى نهى نكرده بود وليكن اين عمل شباهتى تام به فرار يك خدمتگزار

از خدمت مولى داشت و به همين جهت خداى تعالى او را به كيفر اين عمل بگرفت.

در كشتى قرعه انداختند و يونس از مغلوبين شد. جريان بدين قرار بود كه نهنگى بر سر راه كشتى درآمد و كشتى را متلاطم كرد و چون سنگين بود خطر غرق همگى را تهديد كرد، ناگزير شدند از كسانى كه در كشتى بودند شخصى را در آب بيندازند تا نهنگ او را ببلعد و از سر راه كشتى به كنارى رود قرعه انداختند به نام يونس عليه السلام اصابت كرد به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را ببلعيد: «فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ: ماهى او را لقمه اى كرد، در حالى كه او ملامت زده بود!»

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده (299)

«فَلَوْلا اَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ. لَلَبِثَ فى بَطْنِهِ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ!»

اين آيه شريفه يونس را جزو تسبيح كنندگان شمرده و معلوم است مسيح كسى را گويند كه مكرر و به طور دائم تسبيح مى گويد به طورى كه اين عمل صفت وى شده باشد. از اين مى فهميم كه آن جناب مدتى طولانى كارش تسبيح بوده است.

آن چه قرآن كريم از تسبيح او حكايت كرده اين است كه مى فرمايد:

«فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَ_كَ اِنّى كُنْتُ مِ_نَ الظّالِمي_نَ!»

«پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم!» (88 / انبياء)

از جمله «سُبْحانَ_كَ اِنّى كُنْتُ مِ_نَ الظّالِمي_نَ!» كه هم تسبيح و هم اعتراف به ظلم است (البته ظلم به آن معنايى كه بعدا خواهيم گفت،) استفاده مى شود كه منظور از تسبيح او

(300) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

تسبيح از معنايى است كه عمل وى و رفتن از مابين آنان دلالت بر آن دارد و آن معنا اين است كه اگر فرار كند ديگر دست خدا به او نمى رسد، همچنان كه جمله «فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ: خيال كرد دست ما به او نمى رسد!» بر آن دلالت دارد.

جمله «فَلَوْلا اَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ...!» دلالت دارد بر اين كه صرفا تسبيح او باعث نجاتش شده و لازمه اين گفتار آن است كه يونس گرفتار شكم ماهى نشده باشد مگر به خاطر همين كه خدا را منزه بدارد از آن معنايى كه عملش حكايت از آن مى كرد و در نتيجه از آن گرفتارى كه عملش باعث آن شده بود نجات يافته و به ساحت عافيت قدم بگذارد!

از اين بيان روشن مى شود كه عنايت كلام همه در اين است كه بفهماند تسبيح او در شكم ماهى مايه نجاتش شد!

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده (301)

بنابراين ظاهر قضيه اين است كه مراد از تسبيح يونس، همين نداى او در ظلمات باشد كه گفته: «لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَ_كَ اِنّى كُنْتُ مِ_نَ الظّالِمي_نَ!» و اگر قبل از تسبيح، تهليل «لا اِلهَ اِلاّ اللّه » را ذكر كرد، براى اين بود كه به منزله علتى باشد براى تسبيحش، گويا فرموده: خدايا معبود به حقى كه بايد به سويش توجه كرد غير از تو كسى نيست! پس تو منزهى از آن معنايى كه عمل من آن را مى رسانيد، چون من از تو فرار كردم و از عبوديت تو اعراض نمودم و به غير تو متوجه شدم پس اينك من متوجه و مى شوم و

تو را برى و پاك مى دانم از آن چه عملم حكايت از آن مى كرد، حال مى گويم: غير از تو كسى و چيزى كارساز نيست!

اين بود معناى تسبيح يونس كه اگر اين معنا را نگفته بود، تا ابد از آن بليه نجات نمى يافت، چون _ همان طور كه گفتيم _ سبب نجاتش تنها و تنها همين تسبيح بود به آن

(302) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

معنايى كه ذكر كرديم.

با اين بيان روشن مى شود كه مراد از جمله «لَلَبِثَ فى بَطْنِهِ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ!» جاويد بودن مكث آن جناب است در شكم ماهى، تا روزى كه مبعوث شود و از شكم ماهى بيرون آيد مانند قبر كه مردم در آن دفن مى شوند و مكث مى كنند تا روزى كه مبعوث شوند و از آن خارج گردند.

در آيه شريفه موردبحث هيچ دلالتى بر اين نيست كه يونس تا روز قيامت در شكم ماهى زنده مى ماند و يا جنازه اش در شكم ماهى سالم مى ماند و شكم ماهى قبر او مى شد، يا به اين كه ماهى تا روز قيامت زنده مى ماند و يا به نحوى ديگر.

«فَنَبَ_ذْن_اهُ بِ_الْعَ_راءِ وَ هُوَ سَقيمٌ!» (145 / صافات) يونس در شكم ماهى از تسبيح گويان شد و در نتيجه ما او را از شكم ماهى بيرون انداختيم و در بيرون دريا در

تأديب يونس! و تسبيحات نجات دهنده (303)

زمينى كه نه سايه داشت و نه سقف، پرتاب كرديم، در حالى كه بيمار بود و سايه اى هم نبود كه به آن جا برود. «وَ اَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ.» (146 / صافات) كلمه «يَقْطين» به معناى نوعى از كدو است كه برگ هاى پهن و مدور دارد و خدا اين

بوته را رويانيد تا برگ هايش بر بدن او سايه بيفكند.

«وَ اَرْسَلْناهُ اِلى مِائَةِ اَلْفٍ اَوْ يَزيدوُنَ!» (147 / صافات) ما او را به رسم پيامبرى به سوى مردمى فرستاديم كه عددشان صدهزار و بلكه بيشتر بود (منظور از اين مردم اهل نينوى است،) اين قوم به وى ايمان آوردند و ما ايشان را به آن عذابى كه قبلاً به ايشان نزديك شده بود هلاك نكرديم و آنان را از نعمت حيات و بقاء برخوردار كرديم كه تا فرا رسيدن اجلشان زندگى كنند. (1)

1- الميزان ج: 17، ص: 245.

(304) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

(305)

فصل دهم :گفتمان هاى خدا با رسول اللّه صلى الله عليه و آله

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت!

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت!

در قرآن كريم براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله تأديب هاى الهى و تعليمات عالى وجود دارد درانواع و اقسام ثنا بر پروردگار، تا با رعايت آن، پروردگار خود را ثنا گويد و آن آداب را در درخواست هاى خود به كار بندد، مانند:

(306)

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ

«قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَش_اءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ!»

«تُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ!»

«بگو: بارالها! اى مالك ملك عالم!

توئى كه به هركس كه بخواهى ملك را عطا مى كنى!

و از هركه خواهى باز مى ستانى!

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت! (307)

هركه را خواهى عزّت مى بخشى و هركه را خواهى خوار مى كنى!

سررشته همه خيرات به دست توست و تو بر هر كارى توانايى!»

«شب را در روز و روز را در شب داخل مى كنى!

زنده را از مرده و مرده را از زنده، بيرون مى آورى!

و هركه را خواهى بى حساب روزى مى دهى!» (26 و 27 / آل عمران)

«قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ

«قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَالسَّمواتِ وَالاَْرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ!

اَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فى م_ا كانُوا في_هِ يَخْتَلِفُونَ!»

(308) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«بگو: بارالها! اى پديد آورنده آسمان ها و زمين!

اى داناى غيب و شهود!

تويى كه بين بندگانت در آن چه اختلاف مى كنند داورى مى كنى!» (46 / زمر)

قُ_لِ الْحَمْ_دُ!

«قُ_لِ الْحَمْ_دُ لِلّهِ وَ سَ_لامٌ عَل_ى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى...!»

«بگو: سپاس همه از براى خداست!

و درود بر آن بندگانش كه برگزيدشان...!» (59 / نمل)

قُلْ اِنَّ صَلاتى وَ...

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت! (309)

«قُلْ اِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْي_اىَ وَ مَماتى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ...!»

«بگو: نماز من و عبادت من!

زندگى من و مرگ من!

همه براى خداست...!» (162 / انعام)

قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْما!

«قُ__لْ رَبِّ زِدْن__ى عِلْم___ا!»

«بگو: پروردگارا!»

مرا دانش بيفزاى! (مرا از علم عنايت بيشترى فرما!)» (114 / طه)

(310) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

وَ قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِكَ

«وَ قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ!»

«بگو: پروردگارا!

پناه مى برم بر تو!

از وسوسه هاى شياطين كه در دل ها القاء مى كنند...!» (97 / مؤمنون)

آيات بسيارى هست كه جامع جهات آن ها مشتمل بر تعليم آداب عالى خداى تعالى است به رسول گرامى خود كه آن جناب را به آن مؤدب فرموده و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم امتش را به رعايت آن توصيه نموده است. (1)

دعاهائى كه خدا به رسولش آموخت! (311)

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش

قرآن مجيد دعائى را از پيامبر گرامى اسلام نقل مى كند كه مؤمنين امتش را نيز در آن سهيم گردانيده است:

«امَنَ الرَّسُولُ بِم_ا اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ!

كُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ!

1- الميزان ج: 12، ص: 169.

(312) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ

وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ...!»

«رسول ايمان آورد به آن چه از ناحيه پروردگارش به سوى او نازل شد!

مؤمنين هم هريك ايمان آوردند:

به خدا!

و ملائكه او!

و كتاب هاى او!

و رسولان او!

گفتند:

_ بين هيچ يك از فرستادگان او در ايمان به آنان فرق قائل نيستيم!

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش (313)

گفتند:

_ شنيديم پيام خدا را!

_ و اطاعت كرديم!

گفتند:

_ پروردگارا!

_ غفران تو را مسألت داريم!

_ و به سوى جزاى توست بازگشت!

خداوند هيچ نفسى را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى كند!

براى هر نفسى ثواب همان طاعتى است كه كرده!

و بر هر نفسى كيفر همان گناهانى است كه مرتكب شده!

(314) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و نيز مى گويند:

_ پروردگارا!

_ ما را اگر دچار نسيان و خطا شديم مؤاخذه نفرما!

_ و تكليف شاق بر دوشمان بار مكن!

همان گونه كه به دوش آنان كه قبل از ما مى زيستند، بار كردى!

_ پروردگارا!

_ و بر ما تحميل مكن چيزى را كه ما را طاقت تحمل آن نيست!

_ و از ما درگذر!

_ و بر ما ببخشاى!

_ و ما را رحم كن!

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش (315)

_ و چون ياور ما و مولاى ما توئى!

_ ما را عليه مردم كافر نصرت عطا فرما!» (285 و 286 / بقره)

اين آيات همان طور كه مى بينيد ايمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به قرآن كريم و به همه آن چه از اصول معارف و فروع احكام الهى مشتمل است، نشان داده و سپس مؤمنين را به او ملحق نموده است.

البته مقصود از مؤمنين، نه تنها معاصرين آن حضرتند بلكه جميع مؤمنين از امت او هستند!

لازمه آن چه در بالا گفته شد اين است كه اقرار و ثنا و دعائى كه در اين آيات است، نسبت به غير معاصرين حكايت از زبان حال باشد و نسبت به معاصرين، اگر آنان گفته

(316) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

باشند و يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله اگر آن جناب از قِبَل خود و از قِبَل مؤمنين كه به وسيله ايمان جزو شاخه هاى شجره طيبه مباركه وجود نازنين وى شده اند، گفته باشد، زبان قال بوده باشد!

مضمون اين دو آيه مقايسه و موازنه اى است بين اهل كتاب و بين مؤمنين اين امت در نحوه تلقى كتاب آسمانى خود و يا در نحوه تأدبشان به ادب عبوديت در برابر كتابى كه برايشان نازل شده است. اين ثنائى كه خداى تعالى

در اين دو آيه بر اينان فرموده و تخفيفى كه نسبت به تكاليفشان داده است عينا در مقابل توبيخى است كه در آيات ديگرى در سوره بقره اهل كتاب را نموده است.

در آيات سوره بقره اهل كتاب را به اين كه بين ملائكه خدا فرق گذاشته و جبرئيل را دشمن و سايرين را دوست داشتند، بين كتب آسمانى فرق گذاشته و به قرآن كفر

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش (317)

ورزيدند و به غير آن ايمان آوردند، بين پيغمبران خدا فرق گذاشتند و به موسى عليه السلام يا به او و عيسى عليه السلام ايمان آورده و به محمد صلى الله عليه و آله كفر ورزيدند، بين احكام خدا فرق گذاشتند و به بعضى از آن چه در كتاب خداست ايمان آورده و به بعضى كفر ورزيدند، ملامت و مذمت مى فرمايد:

در اين دو آيه مى فرمايد: مؤمنين از اين امت چنين نيستند بلكه به خدا و همه ملائكه و تمامى كتب آسمانى و جميع پيامبران الهى ايمان آورده و بين احدى از پيغمبران خدا فرق نمى گذارند. اينان با تسليم در برابر معارف حقه اى كه به ايشان القاء شده، نسبت به پروردگار خود ادب به خرج مى دهند!

ديگر اين كه خدا را در احكامى كه بر پيغمبرش نازل فرموده، لبيك و «سَمِعْنا وَ اَطَعْنا!» مى گويند و نه چون يهود كه گفتند: «سَمِعْنا وَ عَصَيْنا!»

(318) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

ديگر اين كه خود را بندگانى مملوك پروردگار خود مى دانند و براى خاطر ايمان و اطاعتشان به خدا منت نمى گذارند بلكه مى گويند: «غُفْرانَكَ رَبَّنا!»

آن حضرت با عبارت «رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا...!» از درگاه الهى مسئلتى مى كند و مقصودش تخفيف در احكامى است كه ممكن

است به عناوين ثانويه از ناحيه حكم، يا از لجاج و عناد مكلفين ناشى شود، جعل گردد، نه اين كه خداى تعالى بدون هيچ يك از اين دو جهت چنين تكاليفى را مقرر نمايد.

اشتمال اين دعا بر ادب عبوديت و رعايت آن در تمسك به ذيل عنايت ربوبى، يكى پس از ديگرى و اعتراف به مملوك بودن و در موقف ذلت و مسكنت و عبوديت قرار داشتن در مقابل ربّ العزّه، مطلبى است كه هيچ حاجتى به بيان ندارد! (1)

1- الميزان ج: 12، ص: 165.

ارائه جامعى از ايمان رسول اللّه و امتش (319)

معرفه هاى رسول اللّه گفتمانى بين خدا و رسول و امت

خداى سبحان در معرفى رسول گرامى خود به مردم در قرآن شريف مى فرمايد:

«لَقَدْ جآ ءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤوُفٌ رَحيمٌ!»

«به سوى شما آمد رسولى مهربان، از جنس خود شما،

رسولى است كه ضرر شما بر او گران و ناگوار است!

و بر هدايت يافتن شما حريص است!

و نسبت به مؤمنين رئوف و مهربان است!» (128 / توبه)

(320) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

خداى تعالى امت رسول اللّه را مورد خطاب قرار مى دهد كه: پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده است كه از اوصافش يكى اين است كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان، ناراحت مى شود!

ديگر اين كه: او درخيرخواهى و نجات شما، چه مؤمنان وچه غيرمؤمن، حريص است!

سوم اين كه: او نسبت به مؤمنين رئوف و رحيم است!

با اين كه اوصافش چنين است، آيا باز هم جا دارد كه از او سرپيچى كنيد؟ بلكه سزاوار است از او اطاعت كنيد! چون او رسولى است كه قيام نكرده مگر به امر اللّه و

اطاعت كردن از او اطاعت خداست!

جاى دارد كه به او نزديك شويد، با او انس گيريد! چون او هم مثل شما بشر است!

معرفه هاى رسول اللّه گفتمانى بين خداو رسول و امت (321)

پس به هرچه دعوت مى كند، بپذيريد! و هر خيرخواهى كه نمود به كار گيريد!

ادامه اين آيه شريفه دلالت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اهتمام عجيبى نسبت به هدايت يافتن مردم داشته است.

خداى رحمن او را دلدارى مى دهد و مى فرمايد:

«در آن چه كه همت گماشته اى بر خدا توكل كن!» (129 / توبه)

و در خود آيه نيز بيان كرده بود كه همه همت او و حرص و ولعش هدايت يافتن مردم و رسيدنشان به سعادت است!

در جاى ديگر مى فرمايد:

«وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذوُنَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ!

قُلْ اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ!

(322) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

وَ الَّذينَ يُؤْذوُنَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ!»

«بعضى از منافقين كسانى هستند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را مى آزارند،

و مى گويند: او هر حرفى را قبول مى كند!

بگو: اين گونه بودن او به صلاح شماست!

زيرا او ايمان مى آورد به خدا و پيام هايش را قبول مى كند!

و ايمان مى آورد به مؤمنين و گفتارشان را مى پذيرد!

و رحمتى است براى كسانى كه از شما به وى ايمان آوردند!» (61 / توبه)

درباره خُلق عظيم آن پيامبر گرامى مى فرمايد:

«وَ اِنَّ__كَ لَعَ___لى خُلُ___قٍ عَظي__مٍ!

«به درستى كه تو هر آينه متخلق به خُلقى عظيم هستى!» (4 / قلم)

معرفه هاى رسول اللّه گفتمانى بين خداو رسول و امت (323)

و آن چه را كه در ساير آيات در معرفى آن جناب فرموده بود در آيه زير خلاصه كرده و

فرموده:

«وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ!»

«و من تو را نفرستادم مگر براى جهانيان رحمتى باشى!» (107 / انبياء)

آن چه از پروردگارت به تو نازل شده حق است!

«الآمرآ! تِلْكَ اياتُ الْكِتبِ وَ الَّذى اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ...!»

«المر! اين ها آيه هاى كتاب خداست و آن چه از پروردگارت به تو نازل شده حق است، ولى بيشتر مردم باور نمى دارند!» (1 / رعد)

(324) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

اين آيه آغاز سوره مباركه رعد است. غرض سوره رعد بيان حقيقت قرآنى است كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده است و اين كه اين قرآن معجزه و آيت رسالت است و اين كه كفار آن را آيت و معجزه نشمردند و به عنوان تعريض بر آن گفتند: «چرا آيتى از ناحيه پروردگارش نازل نشد؟» گفتارشان مردود است و رسول خدا صلى الله عليه و آله نبايد بدان اعتنا كند و ايشان هم سزاوار نيست كه چنين سخنى بگويند!

و در آيه آخر همين سوره مى فرمايد:

«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً!

«قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتبِ!»

«و كسانى كه كافر شدند مى گويند:

آن چه از پروردگارت به تو نازل شده حق است! (325)

_ تو فرستاده خدا نيستى! بگو:

_ خدا و آن كس كه علم كتاب نزد اوست،

براى گواهى ميان من و شما بس است!» (43 / رعد)

اين آيات مباركه، رسول خدا صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار مى دهد به اين كه اين قرآن كه بر تو نازل شده، حق است، حقى كه مخلوط به باطل نيست، چه آن چه كه اين قرآن بدان دعوت مى كند توحيد است، كه آيات تكوينى از قبيل به پاداشتن آسمان ها و گستردن زمين و تسخير آفتاب و ماه و ساير عجايبى كه

خدا در تدبير آسمان ها و زمين و غرايبى كه در تقدير آن ها به كار برده همه بر آن دلالت دارند!

و نيز دليل ديگر بر حقيقت آن، اخبار و آثار گذشتگان است كه رسولان با بيّناتى به سويشان آمدند و ايشان كفر ورزيدند و تكذيب كردند و خدا هم ايشان را به گناهانشان

(326) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

بگرفت.

اين است آن چه كه اين كتاب مشتمل بر آن است و همين خود آيتى است كه بر رسالت تو دلالت مى كند!

ما اين كه گفتند: «تو فرستاده خدا نيستى!» در جوابشان همين يك دليل تو را كافى است كه خدا در كلام خود به رسالت تو شهادت داده است و معارف حقه اى كه در قرآن توست شاهد آن است! (1)

به يقين تو از مرسلينى! تأكيدى بر رسالت رسول اللّه صلى الله عليه و آله

1- الميزان ج: 22، ص: 160.

به يقين تو ازمرسلينى! تأكيدى بر رسالت رسول اللّه (327)

يسآ! وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ! اِنَّ____كَ لَمِنَ الْمُرْسَلي__نَ! عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ!»

سوره يس كه قلب قرآن است، در بيان سه اصول اساسى دين: يعنى توحيد و نبوت و معاد است.

در آيات نخستين به موضوع نبوت پرداخته و مى فرمايد:

«يس!

به قرآن سراسر حكمت سوگند!

كه تو به درستى و به يقين از مرسلينى!

و بر صراط مستقيم قرار دارى!

و راهدار و مهيمن بر آنى!

(328) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

خداى عزيز و رحيم آن را نازل كرده است،

تا تو با آن مردمى را انذار كنى كه پدرانشان انذار نشده بودند

و در غفلت قرار داشتند...!» (1 تا 4 / يس)

خداى تعالى در اول س__وره يس به قرآن حكيم سوگند مى خورد بر اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مرسلين است!

مطلبى كه خداوند به

خاطر آن سوگند خورده، همانا رسالت رسول اللّه صلى الله عليه و آله است كه به وسيله رسالتش مردم را به راه راست هدايت مى كند. راه مستقيم آن طريقى است كه عابر خود را به سوى خدا مى رساند، يعنى به سعادت انسانى خود كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت!

سپس قرآن را نازل شده از طرف عزيز و رحيم مى داند كه تنها به خاطر عزتش و

به يقين تو ازمرسلينى! تأكيدى بر رسالت رسول اللّه (329)

رحمتش رسول را فرستاده و قرآن را بر او نازل كرده است، قرآنى حكيم، تا مردم را انذار كند و در نتيجه كلمه عذاب بر بعضى و كلمه رحمت بر بعض ديگر مسلم گردد!

او براى هركس كه تابع ذكر (قرآن) شود و به غيب از او خشيت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است، اما نه براى اين كه از پيروى آنان و ايمانشان به غيب استفاده كند، بلكه براى اين كه آنان را به سوى آن چه مايه كمال و سعادتشان است، هدايت فرمايد!

«ما تو را به اين غرض فرستاديم،

و قرآن را بر تو نازل كرديم،

تا مردمى را كه پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند،

انذار كنى!» (1)

1- الميزان ج: 24، ص: 99.

(330) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

گوشزد وظايف رسول! دلدارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَوةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَ_ةَ الْحَي_وةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَويهُ وَ كانَ اَمْرُهُ فُرُطا!»

«با كسانى كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و رضاى او را مى جويند با شكيبايى قرين باش!

و ديدگانت به جستجوى زيور زندگى دنيا از

آن ها منصرف نشود!

گوشزد وظايف رسول! دلدارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله (331)

اطاعت مكن كسى را كه دلش را از ياد خويش غافل كرده ايم و هوس خود را پيروى كرده و كارش زياده روى است!» (28 / كهف)

رسول اللّه صلى الله عليه و آله تأسف مى خورد و ناشكيبى مى كرد كه چرا مردم ايمان نمى آورند؟ و به كتابى كه برايشان نازل شده چرا نمى گروند؟ و چرا دعوت حقه او را قبول نمى كنند؟

قبلاً در اين سوره، خداى متعال رسول اللّه صلى الله عليه و آله را تسليت مى داد به اين كه دار دنيا دار بلا و امتحان است و آن چه زينت دارد به زودى به صورت خاك خشك درمى آيد پس ديگر سزاوار نيست به خاطر اين مردم خود را ناراحت كنى و دلتنگ شوى كه چرا دعوتت را نمى پذيرند و به كتاب خدا ايمان نمى آورند.

به او مى فرمود:

آن چه بر تو واجب است صبر و حوصله كردن با اين مشت فقرائى است كه ايمان

(332) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

آورده اند و لايزال پروردگار خود را مى خوانند و هيچ توجهى به اين توانگران كافر كيش، كه همواره به ثروت خود و زينت حيات دنيايشان مى بالند، ندارند، چون مى دانند اين زينت ها به زودى به صورت خاكى خشك مبدل مى شود، لذا همواره دنياداران را به سوى پروردگارشان مى خوانند، ولى كارى به كارشان ندارند، چه هركه مى خواهد ايمان بياورد و هركه بخواهد كفر بورزد، چيزى به عهده رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست و آن چه وظيفه اوست كه بايد در مواجهه با آنان رعايت كند، اين است كه در صورت آوردن ايمان با مسرت و در صورتى كه ايمان نياورند با تأسف روبرويشان نشود! بلكه همان ثواب و عقاب خداى را تذكر دهد:

«وَاتْ__لُ ما اُوحِىَ اِلَيْ__كَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدا!» (27 / كهف)

گوشزد وظايف رسول! دلدارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله (333)

مى فرمايد: تو اى رسول من! خودت را بر اثر كفر ورزيدن مردم و از تأسف خوردن بر آنان مكش! آن چه از كتاب پروردگارت به تو وحى مى شود، تلاوت كن! زيرا هيچ چيز كلمات او را تغيير نمى دهد! چون كلمات او حق و ثابت است!

و نيز براى اين كه تو غير از خدا و كلمات او جائى ندارى كه دل به سوى آن متمايل سازى! تو فرستاده اوئى! و جز اين كه به سوى فرستنده ات تمايل كنى و رسالت او را ادا كنى، وظيفه ديگرى ندارى! (1)

چه خلق عظيم دارى! اى محمد!

1- الميزان ج: 26، ص: 156.

(334) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«نآ وَ الْقَلَ________مِ وَ م_____ا يَسْطُ_____روُنَ!»

«م___ا اَنْ__تَ بِنِعْمَ____ةِ رَبِّ___كَ بِمَجْنُ_____ونٍ!»

«وَ اِنَّ لَ_____كَ لاََجْ___را غَيْ_______رَ مَمْن____ُونٍ!»

«وَ اِنَّ__كَ لَعَ___لى خُلُ___قٍ عَظي__مٍ!»

«ن، سوگند به قلم و آن چه با قلم مى نويسند، كه تو به خاطر لطفى كه پروردگارت به تو كرده ديوانه نيستى! و اين كه براى تو اجرى است غيرمقطوع!

و اين كه تو ملكات اخلاقى بس بزرگى دارى كه بر آن مسلطى!» (1 تا 4 / قلم)

در اين سوره خداى متعال رسول گرامى اش را دلدارى مى دهد و به وعده هاى جميل

چه خلق عظيم دارى! اى محمد! (335)

و پاسدارى از خلق عظيمش دلخوش مى سازد، زيرا مشركين تهمت هاى ناروا به او زده و او را ديوانه خوانده بودند.

ضمنا آن جناب را به شديدترين وجهى از اطاعت مشركين و مداهنه آنان نهى نموده و امر اكيد مى كند كه در برابر حكم پروردگارش صبور باشد:

مى فرمايد: تو زحمات رسالت خدا

را تحمل كن كه اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود! و زحماتت به هدر نمى رود!

آن گاه به عظيم ترين صفات رسولش تكيه مى كند و مى فرمايد:

«وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُ_قٍ عَظيمٍ!»

«تو اى پيامبر! سجاياى اخلاقى عظيمى دارى!»

اين آيه شريفه هرچند فى نفسه حسن خلق رسول اللّه صلى الله عليه و آله را مى ستايد و آن را بزرگ

(336) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

مى شمارد لكن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعى اش نظر دارد، اخلاقى كه مربوط به معاشرت است، از قبيل استوارى بر حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاكارى هاى اراذل، عفو و اغماض از آنان و سخاوت و مدارا و تواضع و امثال اين ها.

خداى تعالى در ادامه آيات مى فرمايد:

«فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِروُنَ! بِاَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ! اِنَّ رَبَّ_كَ هُ_وَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَ_لَّ عَنْ سَبي_لِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ...!»

«پس به زودى خواهى ديد و خواهند فهميد،

كه كدامتان مبتلا به جنون هستيد!

مسلما پروردگارت داناتر است به اين كه چه كسى از راه او گمراه شده و چه كسانى

چه خلق عظيم دارى! اى محمد! (337)

راه يافتگانند!

پس تكذيب گران را اطاعت مكن!

آن ها همين را مى خواهند كه تو سازش كنى و آن ها هم با تو بسازند!

و نيز هر فرومايه عيب جو كه براى هر حق و باطلى سوگند مى خورد

و در بين مردم سخن چينى و افساد مى كند

و مانع رسيدن خير به مردم مى شود

و نيز هر تجاوزگر دل آلوده اى را اطاعت مكن!» (5 تا 12 / قلم) (1)

1- الميزان ج: 39، ص: 48.

(338) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

تا هرجا كه راضى شدى شفاعت كن امت را!

«وَ الضُّحى! وَ اللَّيْلِ اِذا سَجى! م_ا وَدَّعَ__كَ رَبُّ_كَ وَ م_ا قَل_ى!

وَ لَ_لاْخِ_رَةُ خَيْ_رٌ لَكَ مِنَ الاْوُلى!

وَ

لَسَوْفَ يُعْطي_كَ رَبُّكَ فَتَرْضى!»

«سوگند به هنگام چاشت، كه نور خورشيد گسترده مى شود!

و به شب هنگام، كه سكونت و آرامش مى بخشد!

كه پروردگارت نور وحى را از تو قطع نمى كند!

و تو را با قطع وحى در تاريكى حيرت رها نمى كند!

بلكه آن چه براى آخرت ذخيره كرده بسى بالاتر از دنيائى است،

تا هرجا كه راضى شدى شفاعت كن امت را! (339)

كه در آن مورد عنايت او واقع شده اى!

و پروردگارت به زودى عطائى به تو مى بخشد كه راضى شوى!» (1 تا 5 / ضحى)

در آيات بعدى، خداى سبحان به بعضى از نعمت هاى بزرگى اشاره مى كند كه به رسول گرامى خود انعام كرده بود:

رسول خدا صلى الله عليه و آله هنوز در شكم مادر بود كه پدرش از دنيا رفت و دو ساله بود كه مادرش درگذشت و هشت ساله بود كه كفيل و سرپرست و جدش عبدالمطلب از دنيا رفت كه از آن به بعد در تحت تكفل عمويش ابوطالب قرار گرفت.

«آيا نبود كه تو را يتيم يافت

و جايگاهت داد؟

(340) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و آيا نبود كه راه به جائى نمى بردى

و قدم به قدم هدايتت كرد؟

و تهى دستت يافت

و پس بى نيازت كرد؟» (6 تا 8 / ضحى)

اشاره اى به تهى دستى رسول اللّه صلى الله عليه و آله دارد كه از مال دنيا چيزى نداشت و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خديجه عليهاالسلام بى نياز كرد و خديجه تمامى اموالش را با همه كثرت كه داشت به آن جناب بخشيد.

در پايان آيات به عنوان نتيجه گيرى از عناياتى كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله شده، مى فرمايد:

«تو طعم ذلتى را كه يتيم مى چشد

تا هرجا

كه راضى شدى شفاعت كن امت را! (341)

چشيده اى!

تو ذلت و شكسته شدن دل او را،

احساس كرده اى!

پس هيچ يتيمى را خوار مشمار!

و مال او را هم خوار مدار و در آن تجاوز مكن!

تو تلخى گمراهى و احتياج به هدايت را

و تلخى فقر و تهى دستى را درك كرده اى!

پس هيچ سائلى را كه از تو حاجت مى خواهد از خود مران!

و حاجتش اگر هدايت است و اگر معاش، برآورده ساز!

و تو طعم انعام خدا را بعد از فقر و تهى دستى چشيده اى

(342) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

و ارزش جود و كرم و رحمت خدا را مى دانى!

پس نعمت او را سپاس گوى!

و همه جا نعمتش را يادآور شو!

و از مردم پنهان مدار!» (6 تا 11 / ضحى)

در روايات اسلامى از طريق حرب بن شريح در (درالمنثور) روايت شده كه گفت: «من به ابى جعفر محمدبن على بن الحسين (امام باقر عليه السلام گفتم: به نظر شما اين شفاعتى كه اهل عراق بر سر زبان ها دارند، حق است؟ فرمود:

_ آرى! به خدا سوگند! عمويم محمدبن حنفيه از على بن ابيطالب عليه السلام نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ آن قدر از امتم شفاعت مى كنم كه خداى تعالى خطاب مى كند:

تا هرجا كه راضى شدى شفاعت كن امت را! (343)

_ اى محمد راضى شدى؟ عرضه مى دارم:

_ بلى! پروردگارا! راضى شدم!

آن گاه (امام) رو به من (ابن شريح) كرد و فرمود: شما به اهل عراق مى گوئيد: از تمامى آيات قرآن آيه اى كه بيش از همه اميدبخش است آيه زير است:

«قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوامِنْ رَحْمَةِ اللّهِ

اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا...: اى بندگانم كه بر نفس خود ستم روا داشتيد از رحمت الهى مأيوس نشويد! كه خدا همه گناهان را مى آمرزد...!» (53 / زمر)

عرضه داشتم: بلى، ما اين طور معتقديم! فرمود:

_ لكن ما اهل بيت مى گوئيم از همه آيات در كتاب خدا اميدبخش تر آيه اى است كه راجع به شفاعت است. آن جا كه مى فرمايد:

(344) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

«وَ لَسَوْفَ يُعْطي_كَ رَبُّكَ فَتَرْضى!»

«پروردگارت به زودى عطائى مى كند كه راضى شوى!» (1)

درود خدا و ملائكه او بر پيامبر

«اِنَّ اللّهَ وَ مَ_لائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ!

_ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليما!»

«بى گمان، خدا و ملائكه او بر پيامبر درود مى فرستند!

_ اى كسان__ى كه ايمان آورده اي__د بر او درود فرستيد و سلام كنيد، س__لام كردنى!»

1- الميزان ج: 40، ص: 279.

درود خدا و ملائكه او بر پيامبر (345)

(56/احزاب)

در روايات اسلامى از حضرت على عليه السلام نقل شده، در موردى در پاسخ سؤال يكى از اهل كتاب، كه از معجزات رسول خدا صلى الله عليه و آله و احترام او نزد خدا، با اشاره به احترام و سجده ملائكه بر آدم ابوالبشر، پرسيد، جواب داد:

سجده ملائكه براى آدم اطاعت و عبادت آدم نبود و ملائكه آدم را در مقابل خدا نپرستيدند بلكه خداى تعالى آنان را بر اين كار واداشت تا اعترافى باشد از ملائكه بر برترى آدم و رحمتى باشد از خدا بر او.

ولى محمد صلى الله عليه و آله را فضيلتى بالاتر از اين داد. خداى عزّوجلّ با آن بزرگى و جبروتى كه دارد و با تمامى ملائكه اش، بر محمد صلوات و درود فرستاد و صلوات فرستادن مؤمنين بر او را عبادت خود خواند! (1)

(346) گفتمان هاى استراتژيك قرآن كريم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109